جدول جو
جدول جو

معنی شدء - جستجوی لغت در جدول جو

شدء
(تَ فُ)
راندن شتران را، خواندن یا سرائیدن شعر را، آموختن و حاصل کردن بعضی علم ادب را. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شدن
تصویر شدن
درخت گلی شبیه یاسمین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیء
تصویر شیء
چیز، آنچه موجود باشد، جسم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شدت
تصویر شدت
حدّت، بسیاری، اصرار، سماجت، تنگی و سختی زندگی، عذاب، سختی، رنج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شده
تصویر شده
چند رشته نخ به هم پیچیده که به یک اندازه بریده باشند، رشته ای که دانه های یاقوت یا مروارید به آن بکشند و به گردن یا جلو لباس آویزان کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شدن
تصویر شدن
انجام یافتن، گشتن، گردیدن، رفتن، گذشتن، روان گشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شده
تصویر شده
گشته، گردیده، انجام یافته، رفته، گذشته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شدو
تصویر شدو
شعر را با آواز کشیده شبیه غنا خواندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شدق
تصویر شدق
کنج دهان، کرانۀ وادی یا رودبار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شدت
تصویر شدت
سختی، تنگی روزگار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شدح
تصویر شدح
کشیدن ازدرازا وپهنا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شدخ
تصویر شدخ
آفکانه افکانه بچه نارس که از زهدان بیفتد، گل زرشید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شدف
تصویر شدف
سایه ازدور همدیس سیاهی، کجی رخساره، تاریکی تکه تکه بریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شدق
تصویر شدق
کنج دهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شدن
تصویر شدن
سپری کردن، گذشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شدو
تصویر شدو
اندکی، آهنگ (قصد)، زی (جانب)، مانندکردن، راندن شتران را، سراییدن
فرهنگ لغت هوشیار
بازوات (تشدید) مونث شد نیرومند تهمتن استوار تندی ستهم زور سزد تنویی سردرگمی پارسی است رشته رشته ای که دانه های گرانبها رابدان کشیده باشند، گونه ای جامه زربفت، آموده (طره علاقه) چند رشته نخ بهم پیچیده که به یک اندازه آن هارا بریده باشند، ریشه و طره، رشته ای که دانه های گرانبها (یا قوت و مروارید) را بدان کشیده به گردن یا جامه آویزند، نوعی جامه زر دوزی شده. گشته گردیده، از حالی بحالی در آمده، انجام یافته، منقضی گشته، رفته گذشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شدن
تصویر شدن
((شُ دَ))
گردیدن، گشتن، انجام یافتن، دگرگون شدن، به پایان رسیدن، رفتن، گذشتن، گراییدن، میل کردن، تجاوز کردن، محو گشتن، زایل گردیدن، حصول یافتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شیء
تصویر شیء
((شَ یا ش))
آن چه که بتوان از آن اعلام و اخبار کرد، چیز، جمع اشیاء، مجهول (ریاضی)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شدت
تصویر شدت
((شَ یِ))
سختی، صلابت، تنگی، بدبختی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شده
تصویر شده
((شُ دِ یا دَ))
گشته، گردیده، انجام یافته، رفته، گذشته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شدن
تصویر شدن
((شَ دَ))
مخفف شادن، آهوبره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شدو
تصویر شدو
((شَ دْ))
شعر یا آواز را با صدای بلند خواندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شده
تصویر شده
((شَ دِّ یا دَُ))
چندرشته نخ به هم پیچیده که به یک اندازه آن ها را بریده باشند، ریشه و طره، رشته ای که دانه های گرانبها را بدان کشیده و به گردن یا جامه آویزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شدت
تصویر شدت
سختی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شدن
تصویر شدن
Become
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از شدت
تصویر شدت
Direness, Extremeness, Graveness, Harshness, Intenseness, Intensity, Severity, Vehemence
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از شدت
تصویر شدت
серьезность , крайность , серьезность , строгость , интенсивность , ярость
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از شدن
تصویر شدن
стать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از شدت
تصویر شدت
Schwere, Extremität, Ernsthaftigkeit, Härte, Intensität, Heftigkeit
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از شدن
تصویر شدن
werden
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از شدت
تصویر شدت
серйозність , крайність , серйозність , суворість , інтенсивність , запал
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از شدن
تصویر شدن
ставати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از شدت
تصویر شدت
powaga, ekstremalność, surowość, intensywność, gwałtowność
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از شدن
تصویر شدن
stać się
دیکشنری فارسی به لهستانی