جدول جو
جدول جو

معنی شخوم - جستجوی لغت در جدول جو

شخوم
(تَ عُ)
فاسد شدن طعام. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شوم
تصویر شوم
کسی که هر کجا پا بگذارد بدبختی و مصیبت پیدا شود، بدشگون، بدیمن، بدقدم، نامبارک، نحس، خشک پی، سبز پا، سبز قدم، مشوم، میشوم، پاسبز، شنار، تخجّم، سیاه دست، شمال، مرخشه، منحوس، نافرّخ، نامیمون، بداغر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شخول
تصویر شخول
سوت، سفیر، ناله، فریاد، شخل، شخیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شخوص
تصویر شخوص
باز ماندن چشم، چشم را باز نگه داشتن و پلک نزدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شحوم
تصویر شحوم
شحم ها، پیه ها، چربی ها، جمع واژۀ شحم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شموم
تصویر شموم
بسیار بویا، بو دهنده، خوش بو، بوی خوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شخم
تصویر شخم
خراشی که برای زراعت با گاوآهن یا تراکتور در زمین ایجاد می کنند، شیار
شخم زدن (کردن): در کشاورزی شیار کردن زمین برای کاشتن تخم
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
زنی که هر دو شرم وی یکی شده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
شتمها. طعنه ها. فسادها. و اوضاع شتوم آمیز، یعنی اوضاع مختلط با فساد و طعنه یا حقارت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
مرد گران سنگ و ناموافق. (از منتهی الارب) (آنندراج). مرد ثقیل و گران و ناپسند. ج، وخام، وخامی، اوخام. (ناظم الاطباء) ، (ارض...) زمین که گیاهش ناگوارنده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به وخم و وخامه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
نام پیغمبری که پسر داود (ع) بود و مادرش دختر طالوت است. (حبیب السیر چ سنگی ج 1 ص 43). نام رسول سوم است از رسل اصحاب قریه که صادق و صدوق و شلوم اند. (منتهی الارب) (آنندراج) ، نام چند تن از فرمانروایان رجال در قاموس کتاب مقدس. رجوع به قاموس کتاب مقدس شود
لغت نامه دهخدا
(فِ)
وخامه. گران بار و ناموافق گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، گران و ناگوارد شدن طعام. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به وخم و وخامه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ ظُ)
بلند برآمدن. (منتهی الارب). ارتفاع چیزی. (از اقرب الموارد) ، برداشتن سر را. (منتهی الارب) ، واکردن چشم را، گشاده شدن و ورم گرفتن زخم، گذشتن تیر از بالای نشانه، بازماندن چشم بدون آنکه پلک به هم بخورد. (منتهی الارب) ، بازماندن چشم شخص مرده. (از اقرب الموارد) ، در نزد پزشکان نوعی از جمود باشد و آن سهر سباتی است. (از کشاف اصطلاحات الفنون ص 752). بیماری است که بیمار بیفتد و چشم او باز باشد و مژه برهم نزند و آن را اخذه و جمود نیز گویند. (یادداشت مؤلف) ، بالا برآمدن ستاره. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، برگشتن و عود کردن. (از اقرب الموارد) ، در بلندی و ارتفاع راه رفتن. (از اقرب الموارد) ، بلند شدن سخن بسوی حنک اعلی و گاهی از روی خلقت باشد که وقت حرف زدن سخن او بسوی حنک بالایین ارتفاع پذیرد و صاحبش بر خفض آن نتواند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
جمع واژۀ شخص. (منتهی الارب). رجوع به شخص شود
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
شخل. شخیل. (غیاث اللغات). صفیر و صدایی که در وقت آب خوردن اسبان را کنند تااسب را میل با آب خوردن بیشتر شود. (از برهان). صفیر. (غیاث اللغات). صفیری که هنگام آب خوردن اسب زنندو آن را بدین آواز ترغیب بر آب خوردن کنند. (ناظم الاطباء). شافوت، ناله. فریاد. بانگ و نعره. (برهان). نعره. غرش و زاری. فریاد و فغان. (ناظم الاطباء). بانگ. فریاد. نعره. (غیاث اللغات) ، استغاثه. فریادی که هنگام استعانت و یاری کنند. (ناظم الاطباء) ، ضعف و سستی. ناتوانی. پژمردگی و سستی بدن. (ناظم الاطباء). پژمردگی. (برهان) ، به ناخن کندن و به منقار گزیدن جانور گوشت را. (غیاث اللغات). رجوع به شخولیدن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ترسانیدن کسی را و بیم کردن. (منتهی الارب). ترسانیدن کسی را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
جمع واژۀ شهم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به شهم شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
خوشبو. معطر. بوی خوشدار. (ناظم الاطباء). سخت خوشبو و معطر. (از اقرب الموارد) ، آنچه بوییدنی است از گل و سپرغم و مانند آن. بوییدنی. ج، شمومات. (یادداشت مؤلف). چیز بوییدنی. (آنندراج) ، دارویی باشد که ببویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(طُ)
حد فاصل میان دوزمین. (منتهی الارب) (آنندراج). سرحد. مرادف تخوم
لغت نامه دهخدا
(تَ)
واحد تخوم. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). رجوع به تخوم شود
لغت نامه دهخدا
(تُ)
نشان و حد فاصل میان دو زمین. (منتهی الارب). حد. (المنجد). جمع واژۀ تخم و تخم. فواصل میان دو زمین از نشانه ها و حدود. (از اقرب الموارد). نشان ها و حدود میان دو زمین. (غیاث اللغات) (آنندراج). مؤنث است. ج، تخوم (علی اللفظ) ، تخم. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). یا تخم و تخم و تخوم و تخومه، واحد تخوم است. (منتهی الارب). جمع واژۀ تخم و تخم. (المنجد) (اقرب الموارد). ابن اعرابی و ابن السکیت گویند واحد تخوم و جمع تخم، مثل رسول، رسل. (اقرب الموارد). رجوع به تخم و مادۀ قبل و المعرب جوالیقی شود: چون بهرام گور بجانب بلاد ارمنیه میرفت اتفاقاً رهگذر او بر دیهی بود از تخوم ساوه که آنرا طخرود میگویند، بدین دیه آتشکده بنا نهاد... (تاریخ قم ص 23). ازنزدیک تخوم موصل است. (تاریخ قم ص 181) ، فلان طیّب التخوم، ای طیّب العروق، جعلت سرّک علی تخوم قلبی، ای لااغفله . (اقرب الموارد) ، حالی که ارادۀ آن را دارند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، تخوم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ عَ قُ)
فراخ بینی گردیدن. ((از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (از لسان العرب). رجوع به خشم شود
لغت نامه دهخدا
(تَ هََ رُ)
شیم. (ناظم الاطباء). استوار و راست کردن حمله را در جنگ، درآمدن چیزی، ساق خود را بر اسب زدن، پنهان کردن چیزی در چیزی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به شیم شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شخول
تصویر شخول
بانگ فریاد، سوت صفیر، ناله، پژمردگی افسردگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخوم
تصویر تخوم
جمع تخم، مر زنشان ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوم
تصویر شوم
بدبخت، بفال بد، نا میمون، نا فرخنده، نحس
فرهنگ لغت هوشیار
در عبارت کشاورزی عبارت است از برگرداندن زمین و حاضر کردن آن بوسیله ادوات مختلف برای زراعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشوم
تصویر خشوم
فراخ بینی گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شموم
تصویر شموم
خوشبو، معطر و بوی خوشدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهوم
تصویر شهوم
ترسانیدن، بیم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شگوم
تصویر شگوم
فال نیک تفال خیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخوم
تصویر تخوم
((تُ خُ))
حد فاصل میان دو زمین
فرهنگ فارسی معین
((شُ))
زیر و رو کردن خاک و ایجاد شیار به وسیله گاوآهن یا تراکتور برای کشت بذر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شوم
تصویر شوم
نامبارک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شخول
تصویر شخول
((شُ))
بانگ، سوت، صفیر، ناله، پژمردگی
فرهنگ فارسی معین