شموم شموم خوشبو. معطر. بوی خوشدار. (ناظم الاطباء). سخت خوشبو و معطر. (از اقرب الموارد) ، آنچه بوییدنی است از گل و سپرغم و مانند آن. بوییدنی. ج، شمومات. (یادداشت مؤلف). چیز بوییدنی. (آنندراج) ، دارویی باشد که ببویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) لغت نامه دهخدا
سموم سموم زهرها، جمع سم باد گرم، برخی گفته اند سموم مخصوص روزست و گاه به شب و حرور مخصوص شب و گاه بروز آید فرهنگ لغت هوشیار