لخشیدن، لغزیدن، لیز خوردن، برای مثال قول فلان و فلان تو را نکند سود / گرت بشخشد قدم ز پایۀ ایمان (ناصرخسرو - ۴۴۹)، یکی بهره را بر سه بهر است بخش / تو هم بر سه بهر ایچ برتر مشخش (ابوشکور - لغتنامه - شخیدن)
لخشیدن، لغزیدن، لیز خوردن، برای مِثال قول فلان و فلان تو را نکند سود / گرت بشخشد قدم ز پایۀ ایمان (ناصرخسرو - ۴۴۹)، یکی بهره را بر سه بهر است بخش / تو هم بر سه بهر ایچ برتر مشخش (ابوشکور - لغتنامه - شخیدن)
نهی) منع از لخشیدن، یعنی ملخش چه شخشیدن به معنی لغزیدن و لخشیدن آمده است. (برهان) (آنندراج). کلمه نهی، یعنی نلغز و نلخش. (ناظم الاطباء) : یکی بهره را بر سه بهر است بخش تو هم برسه بخش هیچ برتر مشخش. ابوشکور (از گنج بازیافته ص 29)
نهی) منع از لخشیدن، یعنی ملخش چه شخشیدن به معنی لغزیدن و لخشیدن آمده است. (برهان) (آنندراج). کلمه نهی، یعنی نلغز و نلخش. (ناظم الاطباء) : یکی بهره را بر سه بهر است بخش تو هم برسه بخش هیچ برتر مشخش. ابوشکور (از گنج بازیافته ص 29)
شخیدن. (شرفنامۀ منیری). لخشیدن. لغزیدن. (برهان) (سروری). سرخوردن. زلت. فرولغزیدن. لیزیدن. لیز خوردن. (یادداشت مؤلف). متمایل شدن به جانبی. فروخیزیدن بود: گویند بشخشید، یعنی بخیزید. (لغت فرس اسدی) : یکی بهره را بر سه بهرست بخش تو هم بر سه بهر ایچ برتر مشخش. ابوشکور. ، از جای افتادن. (برهان). از جای فروخزیدن و به سین مهمله نیز آمده است. (سروری). فروخزیدن از نشستگاه خویش. (حاشیۀ لغت فرس اسدی). از نشستنگاه خویشتن فروخزیدن. (یادداشت مؤلف) : گلیمی که خواهد ربودنش باد ز گردن بشخشد هم از بامداد. ابوشکور. قول فلان و فلان ترا نکند سود گرت بشخشد قدم ز پایۀ ایمان. ابوشکور. از من افتادنست و شخشیدن از تو بخشودنست و بخشیدن. سنایی
شخیدن. (شرفنامۀ منیری). لخشیدن. لغزیدن. (برهان) (سروری). سُرخوردن. زلت. فرولغزیدن. لیزیدن. لیز خوردن. (یادداشت مؤلف). متمایل شدن به جانبی. فروخیزیدن بود: گویند بشخشید، یعنی بخیزید. (لغت فرس اسدی) : یکی بهره را بر سه بهرست بخش تو هم بر سه بهر ایچ برتر مشخش. ابوشکور. ، از جای افتادن. (برهان). از جای فروخزیدن و به سین مهمله نیز آمده است. (سروری). فروخزیدن از نشستگاه خویش. (حاشیۀ لغت فرس اسدی). از نشستنگاه خویشتن فروخزیدن. (یادداشت مؤلف) : گلیمی که خواهد ربودنش باد ز گردن بشخشد هم از بامداد. ابوشکور. قول فلان و فلان ترا نکند سود گرت بشخشد قدم ز پایۀ ایمان. ابوشکور. از من افتادنست و شخشیدن از تو بخشودنست و بخشیدن. سنایی