جدول جو
جدول جو

معنی شخش - جستجوی لغت در جدول جو

شخش
پرنده ای کوچک و خوش آواز، شخیش
تصویری از شخش
تصویر شخش
فرهنگ فارسی عمید
شخش
کهنه، پوسیده، فرسوده، سخش
سقوط، لغزش، خزیدگی
تصویری از شخش
تصویر شخش
فرهنگ فارسی عمید
شخش
(شَ)
ریزهای یرمع و آن سنگی است نرم از ابن القطاع. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
شخش
(شُ خَ)
نام مرغی است کوچک و خوش آواز. (برهان). در لغت فرس اسدی شخیش و شخش به معنی مرغک کوچک خوش آواز:
گرگ را کی رسد صلابت شیر
باز را کی رسد نهیب شخش.
رودکی
لغت نامه دهخدا
شخش
مرغکی است خوش آواز
تصویری از شخش
تصویر شخش
فرهنگ لغت هوشیار
شخش
((شَ خِ))
شخیش، مرغکی است خوش آواز
تصویری از شخش
تصویر شخش
فرهنگ فارسی معین
شخش
کهنه، پوسیده
تصویری از شخش
تصویر شخش
فرهنگ فارسی معین
شخش
((شَ))
لغزش
تصویری از شخش
تصویر شخش
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وخش
تصویر وخش
(پسرانه)
روشنایی، نام چهاردهمین جد آذرباد مهراسپند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شخشانیدن
تصویر شخشانیدن
لغزانیدن، لیز دادن، سر دادن، خزاندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شخشخه
تصویر شخشخه
صدای به هم خوردن اسلحه، صدای کاغذ، جامۀ نو و هر چیز خشک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شخشیدن
تصویر شخشیدن
لخشیدن، لغزیدن، لیز خوردن، برای مثال قول فلان و فلان تو را نکند سود / گرت بشخشد قدم ز پایۀ ایمان (ناصرخسرو - ۴۴۹)، یکی بهره را بر سه بهر است بخش / تو هم بر سه بهر ایچ برتر مشخش (ابوشکور - لغتنامه - شخیدن)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شخشاننده
تصویر شخشاننده
لغزاننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شخشیده
تصویر شخشیده
لغزیده، لیزخورده
فرهنگ فارسی عمید
(مَ شَ)
نهی) منع از لخشیدن، یعنی ملخش چه شخشیدن به معنی لغزیدن و لخشیدن آمده است. (برهان) (آنندراج). کلمه نهی، یعنی نلغز و نلخش. (ناظم الاطباء) :
یکی بهره را بر سه بهر است بخش
تو هم برسه بخش هیچ برتر مشخش.
ابوشکور (از گنج بازیافته ص 29)
لغت نامه دهخدا
(شَ شَ خَ)
بانگ سلاح و بانگ جامۀ نو و بانگ کاغذ. (منتهی الارب). بانگ سلاح وکاغذ و هر شی ٔ خشک چون خشخشه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ شُ دَ)
شخیدن. (شرفنامۀ منیری). لخشیدن. لغزیدن. (برهان) (سروری). سرخوردن. زلت. فرولغزیدن. لیزیدن. لیز خوردن. (یادداشت مؤلف). متمایل شدن به جانبی. فروخیزیدن بود: گویند بشخشید، یعنی بخیزید. (لغت فرس اسدی) :
یکی بهره را بر سه بهرست بخش
تو هم بر سه بهر ایچ برتر مشخش.
ابوشکور.
، از جای افتادن. (برهان). از جای فروخزیدن و به سین مهمله نیز آمده است. (سروری). فروخزیدن از نشستگاه خویش. (حاشیۀ لغت فرس اسدی). از نشستنگاه خویشتن فروخزیدن. (یادداشت مؤلف) :
گلیمی که خواهد ربودنش باد
ز گردن بشخشد هم از بامداد.
ابوشکور.
قول فلان و فلان ترا نکند سود
گرت بشخشد قدم ز پایۀ ایمان.
ابوشکور.
از من افتادنست و شخشیدن
از تو بخشودنست و بخشیدن.
سنایی
لغت نامه دهخدا
(شَ دَ / دِ)
لخشیده. لغزیده. (برهان). شخیده. افتاده. لغزیده. (سروری) ، از جایی افتاده. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
نوعی ازشلوار است و کلمه فارسی است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شخشنده. (یادداشت مؤلف) ، در حال شخشیدن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
یقال: انه لشخشاخ بالبول، یعنی بلندکننده و دوراندازندۀ کمیز است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ ضُ)
کشیده شدن. دراز شدن. (منتهی الارب) ، برداشتن شترمادۀ تشنه سینه را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شخشانیدن
تصویر شخشانیدن
سبب لغزش شدن لغزانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شخشانیده
تصویر شخشانیده
واداشته بلغزیدن بلغزش افتاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شخشناک
تصویر شخشناک
لغزان لیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شخشنده
تصویر شخشنده
لغزنده فرو خیزنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شخشیدن
تصویر شخشیدن
لغزیدن، لیزیدن، سر خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شخشیده
تصویر شخشیده
لغزیده فرو خیزنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شخشاننده
تصویر شخشاننده
کسی که باعث لغزش دیگری شود لغزاننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شخشناک
تصویر شخشناک
((شَ خْ شْ))
لغزان، لیز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شخشانیدن
تصویر شخشانیدن
((شَ دَ))
سبب لغزیدن شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شخشیدن
تصویر شخشیدن
((شَ دَ))
لیز خوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شخشنده
تصویر شخشنده
((شَ شَ دَ یا دِ))
لغزنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بخش
تصویر بخش
قسمت، واحد، سهم، کسر، تقسیم، قطعه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نخش
تصویر نخش
برهان
فرهنگ واژه فارسی سره