جدول جو
جدول جو

معنی شجول - جستجوی لغت در جدول جو

شجول
(شَ)
درازپا از مردم. (از اقرب الموارد). لنگ دراز
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عجول
تصویر عجول
شتابنده، کسی که با سرعت و شتاب کاری انجام می دهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شخول
تصویر شخول
سوت، سفیر، ناله، فریاد، شخل، شخیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شمول
تصویر شمول
همه را فرارسیدن، همه را فراگرفتن، احاطه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بجول
تصویر بجول
استخوانی که در مچ پایین دو غوزک قرار دارد، استخوان بندگاه پا و ساق، شتالنگ، کعب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شجون
تصویر شجون
شجن ها، اندوه ها، شاخه ها، شعبه ها، جمع واژۀ شجن
اندوهگین شدن
فرهنگ فارسی عمید
(اَ وَ)
جولان کننده تر.
- امثال:
اجول من قطرب، قالوا هو دویبه تجول اللیل کله و لاتنام. (مجمع الأمثال میدانی).
لغت نامه دهخدا
پس ماندن. بازپس ماندن. درنگ کردن. تأخر. (تاج المصادر)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
فروشدن چشم بمغاک. (از منتهی الارب). گود افتادن چشم
لغت نامه دهخدا
(حَ)
دور. بعید. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
جمع واژۀ حجل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
شرمگین. شرمگن. شرمسار. آنکه بسیار شرم آورد. شرمناک
لغت نامه دهخدا
(اِ)
معظم و مکرم گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بجاله، مانع رشد جسمی شدن: فلان بیماری او را چزاند، مایۀ سوختن و پژمرده شدن او شد
لغت نامه دهخدا
(بُ)
استخوان شتالنگ که نام عربیش کعب است. (برهان قاطع) (فرهنگ نظام). بژل. بژول. کعب. اشتالنگ. غاب. قاب. بجل به حذف واو نیز به همین معنی است. (آنندراج). قاب که کودکان بازند. (یادداشت مؤلف). بجل. (ناظم الاطباء) ، تعذیب کردن و آن نوعی از سیاست می باشد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
پشته هائی است مقابل پشتۀ سلمی و أجاء و در آن آبی است و گفته اند اجول وادی یا کوهی است در دیار غطفان. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شمول
تصویر شمول
احاطه کردن، فرا گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پجول
تصویر پجول
اشتالنگ شتالنگ استخوان کعب قاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زجول
تصویر زجول
گردونه دراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خجول
تصویر خجول
در تازی خجلان: شوره ور چکسا شرمین شرمگین شرم زده شرمسار
فرهنگ لغت هوشیار
جمع سجل، دول بزرگ (دول دلو) آبدان های بزرگ چشم پر اشک، بز پر شیر، چشمه پر آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبول
تصویر شبول
گوالیدن درکودکان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شجون
تصویر شجون
اندوهگین شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شغول
تصویر شغول
جمع شغل، کار ها پیشه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجول
تصویر عجول
نیک شتابنده، کسی که با سرعت و شتاب کاری را انجام دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجول
تصویر هجول
فراخ چوز، تباهکار: زن
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از 7 قطعه استخوان مچ پا که در فاصله بین دو قوزک پا قرار دارد. این استخوان را در تداول عوام استخوان قاب نامند بجل شتالنگ اشتالنگ قاب کعب اشتق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شخول
تصویر شخول
بانگ فریاد، سوت صفیر، ناله، پژمردگی افسردگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شخول
تصویر شخول
((شُ))
بانگ، سوت، صفیر، ناله، پژمردگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شجون
تصویر شجون
((شُ))
محزون شدن، حزن، اندوهگینی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عجول
تصویر عجول
((عَ))
شتابکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خجول
تصویر خجول
((خَ))
شرمگین، شرمنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بجول
تصویر بجول
((بُ جُ))
کعب، استخوان پاشنه پا، آشتالنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شمول
تصویر شمول
((شُ))
فرا گرفتن، احاطه کردن، احاطه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عجول
تصویر عجول
بی شکیب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خجول
تصویر خجول
شرمسار
فرهنگ واژه فارسی سره