- شجانیده
- سرما داده، سرما خورده و از حال برگشته
معنی شجانیده - جستجوی لغت در جدول جو
- شجانیده
- ویژگی کسی یا چیزی که به سبب سرما از حال رفته باشد، سرماخورده، سرمازده
- شجانیده
- سرما داده، سرما خورده
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
کسی یا چیزی که به سبب سرمای سخت از حال خود گشته باشد
سرما دادن چیزی را، سرما خوردن
سرد کردن چیزهای گرم، به سرما دادن، سرد کردن
متصل شده، انتقال داده، حمل کرده، ابلاغ شده
رنج داده آزرده
کمی از خوردنی داده شده
علف خورانیده
با زور و فشار میان چیزی جا دادن تپانده و
بجستن واداشته پرش داده شده
فشار داده شده عصاره گرفته
فرو کرده (سوزن خار و مانند آن در چیزی)، داخل شده، نصب شده
خم شده کج گردیده
حرکت داده جنبانده
گرفته ستده
سرد کردن چیزهای گرم
خراشیده ریش کرده، خلانیده
واداشته بلغزیدن بلغزش افتاده
ببانگ و غریو وا داشتن، رماندن، آشفته کردن پریشان ساختن، بیهوش کردن
متلاطم، بر انگیخته، دیوانه کردن، آمیخته، آلوده
آمیخته برهم زده، لزانیده
رنج داده شده، آزرده شده
خم داده شده، کج کرده شده، برای مثال خمانیده دم چون کمانی ز قیر / همه نوک دندان چو پیکان تیر (اسدی - ۹۰)
آشفته کردن، پریشان ساختن، رمانیدن، ترسانیدن
شجانیدن، سرد کردن چیزهای گرم، به سرما دادن، سرد کردن
امتداد داده
جای داده شده در چیزی
به نشستن وا داشته، جلوس داده (بر تخت)، جا داده مقیم ساخته، زنی روسپی که او را بخانه آورده نفقه او را متعهد شوند و از ادامه عمل بد باز دارند واز او متمتع گردند بدون ازدواج، کاشته، بر پاداشته افراشته، نهاده، خاموش کرده (آتش)، دفع کرده آرام کرده (درد و غیره)