کار بی مزد که کسی را به زور به آن وادارند، برای مثال نکنی طاعت و آنگه که کنی سست و ضعیف / راست گویی که همه سخره و شاکار کنی (کسائی - مجمع الفرس - شاکار)
کار بی مزد که کسی را به زور به آن وادارند، برای مِثال نکنی طاعت و آنگه که کنی سست و ضعیف / راست گویی که همه سخره و شاکار کنی (کسائی - مجمع الفرس - شاکار)
ویژگی آنکه در شب جایی را نبیند، در علم زیست شناسی جانور پستانداری با پوزۀ باریک، گوش های برجسته، دندان های بسیار تیز و قوۀ بینایی ضعیف که دست و پایش با پردۀ نازکی به هم متصل شده و به شکل بال درآمده است که با آن می تواند مثل پرندگان پرواز کند، بیواز، خربیواز، شب پره، شب یازه، شبکور، مرغ عیسی، شیرمرغ، وطواط
ویژگی آنکه در شب جایی را نبیند، در علم زیست شناسی جانور پستانداری با پوزۀ باریک، گوش های برجسته، دندان های بسیار تیز و قوۀ بینایی ضعیف که دست و پایش با پردۀ نازکی به هم متصل شده و به شکل بال درآمده است که با آن می تواند مثل پرندگان پرواز کند، بیواز، خربیواز، شب پره، شب یازه، شبکور، مُرغ عیسی، شیرمرغ، وطواط
شیار، زمینی که آن را شیار کرده و تخم پاشیده باشند، زمین شیار شده، برای مثال تا زنده ام مرا نیست جز مدح تو دگر کار / کشت و درودم این است خرمن همین و شدکار (رودکی - ۵۲۳)
شیار، زمینی که آن را شیار کرده و تخم پاشیده باشند، زمین شیار شده، برای مِثال تا زنده ام مرا نیست جز مدح تو دگر کار / کشت و درودم این است خرمن همین و شدکار (رودکی - ۵۲۳)
بکرها، کنایه از تازه، بدیع، جمع واژۀ بکر کشت و زرع، کشاورزی، برای مثال چو ورزه به ابکار بیرون شود / یکی نان بگیرد به زیر بغل (ناصرخسرو۱ - ۳۲۱)، مزرعه، برای مثال دریغ سی و سه باره زر و دروازه ده / دریغ حایط و قصرم زمین و ابکارم (سوزنی - ۶۴)
بِکرها، کنایه از تازه، بدیع، جمعِ واژۀ بِکر کشت و زرع، کشاورزی، برای مِثال چو ورزه به ابکار بیرون شود / یکی نان بگیرد به زیر بغل (ناصرخسرو۱ - ۳۲۱)، مزرعه، برای مِثال دریغ سی و سه باره زر و دروازه ده / دریغ حایط و قصرم زمین و ابکارم (سوزنی - ۶۴)
ابکاره. کشت و زرع. کشاورزی. حرث: چوورزه به ابکار بیرون شود یکی نان بگیرد بزیر بغل. ناصرخسرو. توسعاً، مزرع: دزدیست آشکاره (روزگار) که نستاند جز باغ و حائط و رز و ابکاره. ناصرخسرو، گنگ شدن. (از کنزاللغات)، بازایستادن از نکاح
اَبکاره. کشت و زرع. کشاورزی. حَرْث: چوورزه به ابکار بیرون شود یکی نان بگیرد بزیر بغل. ناصرخسرو. توسعاً، مزرع: دزدیست آشکاره (روزگار) که نستاند جز باغ و حائط و رز و ابکاره. ناصرخسرو، گنگ شدن. (از کنزاللغات)، بازایستادن از نکاح
سقاء، آبکش: در تتق بارگهش گاه بار مائده کش عیسی و خضر آبکار، امیرخسرو، ابر را گفتم که چندین دور امساکت ببود گفت کزبهر رکاب شه بدم در انتظار کآن زمان کآید شه عالم بدارالملک خویش گوهر خود را کنم در راه میمونش نثار تا درافشانی من در شهر هر کو بنگرد دست شه خواند مرا باری نه ابر آبکار، امیرخسرو، ، آبیار کشت و زرع، شرابخوار، و رجوع به کارآب شود، آنکه فلزات را آب دهد، میفروش، باده فروش، شیره کش: بانگ آمد از قنینه کآباد بر خرابی هان آبکار عشرت گر مرد کار آبی، خاقانی، ، کاریزکنی، تنقیۀ قنات، لای روبی، لاروبی: دربن چاه بلا افتاده هم بر آب کار هرکه در کوی تو یک بار از سر جاه آمده، اثیر اخسیکتی
سقاء، آبکش: در تتق بارگهش گاه بار مائده کش عیسی و خضر آبکار، امیرخسرو، ابر را گفتم که چندین دور امساکت ببود گفت کزبهر رکاب شه بدم در انتظار کآن زمان کآید شه عالم بدارالملک خویش گوهر خود را کنم در راه میمونش نثار تا درافشانی من در شهر هر کو بنگرد دست شه خواند مرا باری نه ابر آبکار، امیرخسرو، ، آبیار کشت و زرع، شرابخوار، و رجوع به کارآب شود، آنکه فلزات را آب دهد، میفروش، باده فروش، شیره کش: بانگ آمد از قنینه کآباد بر خرابی هان آبکار عشرت گر مرد کار آبی، خاقانی، ، کاریزکنی، تنقیۀ قنات، لای روبی، لاروبی: دربن چاه بلا افتاده هم بر آب کار هرکه در کوی تو یک بار از سر جاه آمده، اثیر اخسیکتی
بمعنی بیگار باشد و آن کار فرمودن بزور است که مردم را کار فرمایندو مزدوری و اجرت ندهند، (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)، بیگار باشد که مجرگ خوانند، (لغت فرس اسدی) (فرهنگ نظام) (صحاح الفرس) (فرهنگ شاهنامه)، مزد بموازنۀ کار نادادن و آن را شیکار نیز گویند، (شرفنامۀ منیری)، مخفف شاه کار بمعنی کاری که بحکم شاه باشد و مزد ندهند و شایگان نیز گویند چه در اصل شاه گان بوده و آن را بیگار یعنی کاری بی مزد گویند، (انجمن آرا)، کاری باشد نه بر مراد مردم و بی مزد که یا از شرم کنند یا بقهر ایشان را بر آن دارند، (صحاح الفرس)، کار بی مزد، (فرهنگ جهانگیری) (دهار) (ولف)، کار بی مزد و بیگار که بی اجرت بقهر کار فرمایند و مزد ندهند و شاهکارنیز همین معنی را دارد که کسی بی اجرت کسی را در کاردارد، (تحفه الاحباب حافظ اوبهی)، کار بی مزد باشد که مردم را بزور بر آن دارند، (فرهنگ سروری)، مجرگ، (برهان)، رایگان، (برهان)، بیگار، (برهان)، سخره، (برهان)، شاهکار، (برهان)، شایگان، (برهان) : گناهی ندارم بهانه نهی چو شاگرد شاکار چندم دهی، فردوسی (شاهنامۀ عبدالقادر شمارۀ 1575)، نکنی طاعت و آنگه که کنی سست و ضعیف راست گویی که همه سخره و شاکار کنی، کسائی (از لغت فرس اسدی)، ، و در فرهنگ بمعنی فریب و دعای عظیم باشد، (فرهنگ سروری)، شاگرد و تلمیذ، (ناظم الاطباء)، نوکر و خدمتکار، (ناظم الاطباء)، سئیس، (ناظم الاطباء)، و سئیس مأخوذ از تازی بمعنی نگهبان اسب است، (از ناظم الاطباء)، سه معنی اخیر مخصوص به این فرهنگ است
بمعنی بیگار باشد و آن کار فرمودن بزور است که مردم را کار فرمایندو مزدوری و اجرت ندهند، (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)، بیگار باشد که مجرگ خوانند، (لغت فرس اسدی) (فرهنگ نظام) (صحاح الفرس) (فرهنگ شاهنامه)، مزد بموازنۀ کار نادادن و آن را شیکار نیز گویند، (شرفنامۀ منیری)، مخفف شاه کار بمعنی کاری که بحکم شاه باشد و مزد ندهند و شایگان نیز گویند چه در اصل شاه گان بوده و آن را بیگار یعنی کاری بی مزد گویند، (انجمن آرا)، کاری باشد نه بر مراد مردم و بی مزد که یا از شرم کنند یا بقهر ایشان را بر آن دارند، (صحاح الفرس)، کار بی مزد، (فرهنگ جهانگیری) (دهار) (ولف)، کار بی مزد و بیگار که بی اجرت بقهر کار فرمایند و مزد ندهند و شاهکارنیز همین معنی را دارد که کسی بی اجرت کسی را در کاردارد، (تحفه الاحباب حافظ اوبهی)، کار بی مزد باشد که مردم را بزور بر آن دارند، (فرهنگ سروری)، مجرگ، (برهان)، رایگان، (برهان)، بیگار، (برهان)، سخره، (برهان)، شاهکار، (برهان)، شایگان، (برهان) : گناهی ندارم بهانه نهی چو شاگرد شاکار چندم دهی، فردوسی (شاهنامۀ عبدالقادر شمارۀ 1575)، نکنی طاعت و آنگه که کنی سست و ضعیف راست گویی که همه سخره و شاکار کنی، کسائی (از لغت فرس اسدی)، ، و در فرهنگ بمعنی فریب و دعای عظیم باشد، (فرهنگ سروری)، شاگرد و تلمیذ، (ناظم الاطباء)، نوکر و خدمتکار، (ناظم الاطباء)، سئیس، (ناظم الاطباء)، و سئیس مأخوذ از تازی بمعنی نگهبان اسب است، (از ناظم الاطباء)، سه معنی اخیر مخصوص به این فرهنگ است
مخفف شاهکار. در رشیدی و انجمن آرا و آنندراج و ناظم الاطباء بمعنی فریب و حیله ومکر آمده است، اما در بهار عجم و برهان شه نگار بدین معنی آمده است. ظاهراً این معنی اخیر که این فرهنگها نوشته اند بمعنی شاکار است یعنی کار فرمودن بی اجرت و مزد. رجوع به شاکار شود، در استعمال امروز بمعنی کار نمایان و آثار نمایان علمی و صنعتی است مانند بهترین لوحۀ نقاشی یا قصیده و کتاب و جزآن، ملک مزروع و کاشته شده. (ناظم الاطباء). در این معنی شدکار و شدیار آمده است. رجوع به این کلمات شود، شرارت. (ناظم الاطباء)
مخفف شاهکار. در رشیدی و انجمن آرا و آنندراج و ناظم الاطباء بمعنی فریب و حیله ومکر آمده است، اما در بهار عجم و برهان شه نگار بدین معنی آمده است. ظاهراً این معنی اخیر که این فرهنگها نوشته اند بمعنی شاکار است یعنی کار فرمودن بی اجرت و مزد. رجوع به شاکار شود، در استعمال امروز بمعنی کار نمایان و آثار نمایان علمی و صنعتی است مانند بهترین لوحۀ نقاشی یا قصیده و کتاب و جزآن، ملک مزروع و کاشته شده. (ناظم الاطباء). در این معنی شدکار و شدیار آمده است. رجوع به این کلمات شود، شرارت. (ناظم الاطباء)
یار و مونس شب. رفیق و مصاحب در شب، شربت قند. شیره. (فرهنگ فارسی معین) ، نام معجونی است که آن را در شب خورند و خوابند. (برهان). مسهل یا ملینی که هنگام خفتن خورند. (یادداشت مؤلف) : چون چهار روز بگذرد (از بیماری لقوه) یک مثقال ایارج فیقرا بر سبیل شبیار بخورد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، رستنی باشد تلخ، و آن را به عربی صبر گویند. طبع آن گرم و خشک است و مسهل صفرا بود و رطوبت و بلغم از سر و مفاصل جذب کند و بهترین آن سقوطری میباشد و سقوطر جزیره ای است نزدیک به سواحل یمن. (برهان). صبر زرد: پشم است و مینمایدت انگلیون شکّر نماید او بتو شبیارش. ناصرخسرو
یار و مونس شب. رفیق و مصاحب در شب، شربت قند. شیره. (فرهنگ فارسی معین) ، نام معجونی است که آن را در شب خورند و خوابند. (برهان). مسهل یا ملینی که هنگام خفتن خورند. (یادداشت مؤلف) : چون چهار روز بگذرد (از بیماری لقوه) یک مثقال ایارج فیقرا بر سبیل شبیار بخورد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، رستنی باشد تلخ، و آن را به عربی صبر گویند. طبع آن گرم و خشک است و مسهل صفرا بود و رطوبت و بلغم از سر و مفاصل جذب کند و بهترین آن سقوطری میباشد و سقوطر جزیره ای است نزدیک به سواحل یمن. (برهان). صبر زرد: پشم است و مینمایدت انگلیون شکّر نماید او بتو شبیارش. ناصرخسرو
کسی که در شب کار کند. کارگر شب کار، در تداول عامه، لوطی، زن که تن به بدکاری داده باشد و بدکاری کند. زن که شباهنگام با بیگانه خسبد. که همبستر مردی بیگانه شود
کسی که در شب کار کند. کارگر شب کار، در تداول عامه، لوطی، زن که تن به بدکاری داده باشد و بدکاری کند. زن که شباهنگام با بیگانه خسبد. که همبستر مردی بیگانه شود
شیار است، یعنی زمین را بجهت زراعت کردن بشکافند و مستعد سازند و با ذال نقطه دار هم گفته اندبه معنی زمینی که آن را شیار کرده باشند و تخم افشانده باشند. (برهان). زمین بسیار شخم زده باشد. (لغت فرس اسدی طوسی). کوم. (سروری). زمین کنده بود به گاو. (صحاح الفرس). زمینی را گویند که بجهت زراعت شکافته باشند. (جهانگیری). زمینی که برای شخم کاشتن شیار کرده باشند و آن را شتکار نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) (اوبهی). شکاف که از راندن گاوآهن در زمین پدید آید. زمین شیارشده. زمین بسیار شیارزده باشد. (یادداشت مؤلف). شخم. شیار. شدیار. شتکار: تا زنده ام مرا نیست جز مدح تو دگر کار کشت و درودم اینست خرمن همین و شدکار. رودکی. چو پوست روبه بینی به خان واتگران بدان که تهمت او دنبه ای به شدکار است. رودکی. به شدکار تخم اندر افکند بخت بتندید شاخ برآور درخت. عنصری (از صحاح الفرس). گل خوشبوی پاکیزه است اگر چند نروید جز که در سرگین شدکار. ناصرخسرو. در راه دهقانی زمین پالیز را شدکار میکرد آن شغل را گذاشت و چند قدمی پیش آمد و برحضرت خواجه سلام گفت. (انیس الطالبین)
شیار است، یعنی زمین را بجهت زراعت کردن بشکافند و مستعد سازند و با ذال نقطه دار هم گفته اندبه معنی زمینی که آن را شیار کرده باشند و تخم افشانده باشند. (برهان). زمین بسیار شخم زده باشد. (لغت فرس اسدی طوسی). کوم. (سروری). زمین کنده بود به گاو. (صحاح الفرس). زمینی را گویند که بجهت زراعت شکافته باشند. (جهانگیری). زمینی که برای شخم کاشتن شیار کرده باشند و آن را شتکار نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) (اوبهی). شکاف که از راندن گاوآهن در زمین پدید آید. زمین شیارشده. زمین بسیار شیارزده باشد. (یادداشت مؤلف). شخم. شیار. شدیار. شتکار: تا زنده ام مرا نیست جز مدح تو دگر کار کشت و درودم اینست خرمن همین و شدکار. رودکی. چو پوست روبه بینی به خان واتگران بدان که تهمت او دنبه ای به شدکار است. رودکی. به شدکار تخم اندر افکند بخت بتندید شاخ برآور درخت. عنصری (از صحاح الفرس). گل خوشبوی پاکیزه است اگر چند نروید جز که در سرگین شدکار. ناصرخسرو. در راه دهقانی زمین پالیز را شدکار میکرد آن شغل را گذاشت و چند قدمی پیش آمد و برحضرت خواجه سلام گفت. (انیس الطالبین)