جدول جو
جدول جو

معنی شبغا - جستجوی لغت در جدول جو

شبغا(شَ)
محوطه و جایی که شبها اسب و گاو و خر و گوسفند در آن به سر برند. (از برهان). شوغا. شوغازه. شوغار. شوغاه. شوگا. شوگاه. شبغار. شبغاره. شبغاز. شبغازه. (از حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به هر یک از مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
شبغا
شوگاه
تصویری از شبغا
تصویر شبغا
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شبنا
تصویر شبنا
(پسرانه)
جوان، نام یکی وکلای قصر حزقیا پادشاه یهودا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شوغا
تصویر شوغا
چهاردیواری که شب ها گوسفندان را میان آن جا می دهند، جای خوابیدن گوسفندان در شب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ببغا
تصویر ببغا
طوطی، پرنده ای با پرهای سبز و سرخ و منقار خمیده که می تواند بعضی اصوات را تقلید کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شغا
تصویر شغا
تیردان، تیرکش، ترکش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بغا
تصویر بغا
مخنث، هیز، برای مثال دربان تو ای خواجه مرا دوش بغا گفت / تنها نه مرا گفت، مرا گفت و تو را گفت ی گفتا شعرا جمله بغا باشند، آن گه / بیتی دو سه برخواند که این خواجۀ ما گفت (قطران تبریزی- مجمع الفرس - بغا)، روسپی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شبغاره
تصویر شبغاره
جایی در کوه و بیابان که گوسفندان هنگام شب در آنجا به سر می برند، جای خواب گوسفندان، شبگاه
فرهنگ فارسی عمید
(شَ)
نام وادیی است در ’أیثل’ که در اطراف مدینه باشد و در آن چشمه ای است و آن را خیف الشبا گویند و این خیف از آن اولاد جعفر بن ابیطالب باشد:
تمرالسنون الخالیات و لاأری
بصحن الشبا اطلالهن تریم.
کثیر (از معجم البلدان)
نام جایی است در نزدیکی دریای قلزم که با سبامذکور است. (مزامیر 72:10) (از قاموس کتاب مقدس)
نام شهر خرابی است در ’أورال’ که جزیره ای است در بحرین. (از معجم البلدان)
در زبان عبرانی سبا موطن ملکۀ مشهور بود. (اول پادشاهان 10:1 و 4 و 10 و 13) (دوم تاریخ ایام 9:1 و 3 و 9) (اشعیا 60:6) (حزقیال 27:22، 23 و 38:13) (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
نام شخصی از نسل ابراهیم از قطوره زوجه او. (سفر پیدایش 25:3) (اول تواریخ ایام 1:32) (قاموس کتاب مقدس)
(ایشان) نام شخصی از نسل حام. (سفر پیدایش 10:7) (اول تواریخ ایام) (قاموس کتاب مقدس)
نام شخصی از نسل سام. (سفر پیدایش 10:28) (اول تواریخ ایام 1:32) (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(شَ /شُ)
جعبه و تیردان و ترکش. (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). شقا. شکا. تیردان. (آنندراج) (از انجمن آرا). ترکش. (فرهنگ جهانگیری). ترکش و تیردان را گویند، و آن جاییست که تیر در آن نهند و بر کمر بندند و به عربی جعبه خوانند. (برهان). شقا هم توان خواند، آیا ممکن است شقا از شکاف به معنی گنجه و جای رخت باشد؟ (از فرهنگ لغات شاهنامه). کنانه:
بیفکند رستم شغا و کمان
همه خیره گشته بر ایشان کیان.
فردوسی (از انجمن آرا).
به وقت کارزار ار خصم ورزد نام و ننگ او
فلک از گردن آویزد شغا و نیم لنگ او.
فرخی.
ای سرافرازی که از تاج شهان زیبد همی
بر میان بندگان تو شغا و نیم لنگ.
امیرمعزی (از انجمن آرا).
و رجوع به شقا و شگا و شغ شود
لغت نامه دهخدا
(شَ / شُو)
حظیره، یعنی جای گوسفندان. (صحاح الفرس). حصارو محوطه ای را گویند که شبها گاوان و گوسفندان و چهارپایان دیگر در آنجا باشند. (برهان). شبغا یعنی جای شب گوسپندان و شوگا نیز گفته اند. (فرهنگ رشیدی). همان شبغا یعنی شب جای، اصل در این لغت شب گاه است و شو تبدیل شب است. (انجمن آرا). جای شب بودن گوسفندان و شوگا نیز گفته اند. (فرهنگ اسدی). خبک. آغل. (حاشیۀ فرهنگ اسدی). غول. نغل. (یادداشت مؤلف) :
چو گرگ دزد گیرد قصد شوغا
شبان اندر شبان افتد به غوغا.
لطیفی.
و رجوع به شبغا شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
طوطی. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(عَ)
ابن سودون یشبغاوی قاهری دمشقی حنفی، مکنّی به ابوالحسن. شاعر بود ودر سال 810 هجری قمری در قاهره متولد شد و در نیمۀ رجب سال 868هجری قمری در دمشق درگذشت و در مقبرۀ فرادیس دفن شد. رجوع به ابن سودون و نیز به مآخذ ذیل شود:معجم المؤلفین ج 7 ص 106. الضوءاللامع سخاوی ج 5 ص 229. شذرات الذهب ابن عماد ج 7 ص 307. کشف الظنون ص 803. فهرست الخدیویه ج 4 ص 291. هدیهالعارفین ج 1 ص 734
لغت نامه دهخدا
(شَ)
تقطیر بول. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). شغیه. (اقرب الموارد). رجوع به شغیه شود، ناهمواری دندانها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
مرکّب از: ش ب و، جامۀ غوک. (منتهی الارب) (آنندراج)، جامۀ غوک و طحلب. (ناظم الاطباء)، طحلب. (اقرب الموارد)، بزغسمه. جل وزغ، جمع واژۀ شباه. رجوع به شباه شود
از ’ش وب’، یعنی برف و ریزه های باران. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
شغاً. مختلف شدن دندانهای کسی در بلندی و کوتاهی و خروج و دخول. شغو. (منتهی الارب). اختلاف روییدن دندانها در درازی و کوتاهی، و خروج آن عیب است. (از اقرب الموارد). ناهمواری برآمدن دندان. (منتهی الارب) (آنندراج). کم و بیش شدن دندانها در طول و عرض، و آن از عیوب است. پس و پیشی و بلندی و کوتاهی دندانها. (یادداشت مؤلف). شغوّ. شغاً. (اقرب الموارد). و رجوع به مصادر مزبور شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
رجوع به شبغاز شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
محوطه ای باشد که شبها گاوان و گوسفندان و دیگر جانوران اهلی در آن به سر برند. (از برهان). شبگاه. شبغار. شبغا
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شبغازه است که جای خوابیدن گوسفند و خر و گاو باشد. (برهان). رجوع به شبغار، شبغاز و شبغازه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ زَ / زِ)
شبغاره. شبغاز. شبغا. شبغار. (برهان). شبگاه بود که گوسفند در او دارند. (لغت فرس اسدی) (فرهنگ نظام) :
فربه کردی تو کون ایا بدسازه
چون دنبۀگوسفند در شبغازه.
عماره (از لغت فرس).
رجوع به شبغازه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ / رِ)
به معنی شبغاز وشبغازه است. (از برهان قاطع). رجوع به شبغاز شود
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ)
حیز وپشت پایی را گویند و بعربی مخنث خوانند. (برهان) (ازانجمن آرا) (از آنندراج). حیز. (صحاح). حیز و مخنث باشد، اما بعد از تتبع ظاهر شد که این لفظ عربی است. (سروری). هیز مخنث. (غیاث) (از اوبهی). مخنث. حیز. هیز. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نسخۀ خطی نخجوانی). حیز راگویند که بعربی مخنث خوانند. (هفت قلزم) (از رشیدی). هیز مخنث را و بغا را گویند و حیز نیز گویند اما بزبان پهلوی حرف حاء کم آید و بزبان پهلوی دول را. (دول گرمابه بان را) هیز گویند. (نسخه ای از لغت فرس اسدی بنقل از حاشیۀ لغت فرس چ اقبال ذیل هیز). آدم کونی که نامهای دیگرش هیز و مخنث و پشت پایی است. لفظ مذکور در عربی بمعنی زناء است و شعرای فارسی آنرا در معنی هیز استعمال کرده اند. (فرهنگ نظام) :
دربان تو ای خواجه مرا دوش بغا گفت
تنها نه مرا گفت، مرا گفت و ترا گفت
گفتا شعرا جمله بغا باشند آنگه
بیتی دو سه برخواند که این خواجۀ ما گفت.
قطران (از صحاح و سروری) (رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ نظام).
زن گفت این مسلمان در کون همی برد
این... مرده ریک و بدانم بغا بود.
سوزنی (از انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ نظام).
هر که در کون هلد بغا باشد
ورمزکی شهر ما باشد.
کمال اسماعیل (از انجمن را) (آنندراج) (سروری و فرهنگ نظام)
روسپی و زناکار و کودک رسوا. (ناظم الاطباء) :
وگر اجل به امیر اجل نیز رسد
چرا کنی تو بغا دست پیش او ببغل.
ناصرخسرو.
گرچنین است پس بود در خور
بند شاعر چو او بغا باشد.
مسعودسعد (دیوان چ 1 ص 109).
کنج دهان بغا نشیب کند آب
از صفت کیر او چو سازم گفتار.
سوزنی.
شاگرد کل جوهریند اینهمه در حرص
ز استاد قوی تر شده این خام بغایان.
سوزنی.
آن خر بغا که از شره منگیا گری
یک... به دو مجاهر کردی گرو به منگ.
سوزنی.
زندان نه همی دزد و بغا را بند است
آنان را بند و دیگران را پند است.
سحابی، فحل فربه از آهو. (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شبغازه
تصویر شبغازه
محوطه ای که جهت خوابیدن گاو و گوسفند و جز آن ها اختصاص دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغا
تصویر بغا
مخنث پشت پاییهیز، روسپی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوغا
تصویر شوغا
محل خوابیدن گوسفندان در شب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبذا
تصویر شبذا
مگس سگ، روفاندار، تیزی بوی، پاره چوب، نمک، کشتی پارودار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ببغا
تصویر ببغا
طولی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبغاز
تصویر شبغاز
محوطه ای که جهت خوابیدن گاو و گوسفند و جز آن ها اختصاص دهند
فرهنگ لغت هوشیار
ناهمواری دندان، چکمیزک چک چک شاشیدن (شغا برابر با جعبه پارسی است بیفکند رستم شغا و کمان فردوسی) ترکش تیردان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شغا
تصویر شغا
((شَ))
ترکش، تیردان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بغا
تصویر بغا
((بَ))
مخنّث، هیز، روسپی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شوغا
تصویر شوغا
((شَ))
جای خوابیدن گاو و گوسفند در شب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شبغاز
تصویر شبغاز
((شَ))
شبغازه، جای خواب گوسفندان
فرهنگ فارسی معین
روسپی
متضاد: نجیب، مخنث، هیز، بدکار، فاسد
فرهنگ واژه مترادف متضاد