جدول جو
جدول جو

معنی بغا

بغا
(اَ سَ)
حیز وپشت پایی را گویند و بعربی مخنث خوانند. (برهان) (ازانجمن آرا) (از آنندراج). حیز. (صحاح). حیز و مخنث باشد، اما بعد از تتبع ظاهر شد که این لفظ عربی است. (سروری). هیز مخنث. (غیاث) (از اوبهی). مخنث. حیز. هیز. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نسخۀ خطی نخجوانی). حیز راگویند که بعربی مخنث خوانند. (هفت قلزم) (از رشیدی). هیز مخنث را و بغا را گویند و حیز نیز گویند اما بزبان پهلوی حرف حاء کم آید و بزبان پهلوی دول را. (دول گرمابه بان را) هیز گویند. (نسخه ای از لغت فرس اسدی بنقل از حاشیۀ لغت فرس چ اقبال ذیل هیز). آدم کونی که نامهای دیگرش هیز و مخنث و پشت پایی است. لفظ مذکور در عربی بمعنی زناء است و شعرای فارسی آنرا در معنی هیز استعمال کرده اند. (فرهنگ نظام) :
دربان تو ای خواجه مرا دوش بغا گفت
تنها نه مرا گفت، مرا گفت و ترا گفت
گفتا شعرا جمله بغا باشند آنگه
بیتی دو سه برخواند که این خواجۀ ما گفت.
قطران (از صحاح و سروری) (رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ نظام).
زن گفت این مسلمان در کون همی برد
این... مرده ریک و بدانم بغا بود.
سوزنی (از انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ نظام).
هر که در کون هلد بغا باشد
ورمزکی شهر ما باشد.
کمال اسماعیل (از انجمن را) (آنندراج) (سروری و فرهنگ نظام)
روسپی و زناکار و کودک رسوا. (ناظم الاطباء) :
وگر اجل به امیر اجل نیز رسد
چرا کنی تو بغا دست پیش او ببغل.
ناصرخسرو.
گرچنین است پس بود در خور
بند شاعر چو او بغا باشد.
مسعودسعد (دیوان چ 1 ص 109).
کنج دهان بغا نشیب کند آب
از صفت کیر او چو سازم گفتار.
سوزنی.
شاگرد کل جوهریند اینهمه در حرص
ز استاد قوی تر شده این خام بغایان.
سوزنی.
آن خر بغا که از شره منگیا گری
یک... به دو مجاهر کردی گرو به منگ.
سوزنی.
زندان نه همی دزد و بغا را بند است
آنان را بند و دیگران را پند است.
سحابی، فحل فربه از آهو. (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا