جدول جو
جدول جو

معنی بغا - جستجوی لغت در جدول جو

بغا
مخنث پشت پاییهیز، روسپی
تصویری از بغا
تصویر بغا
فرهنگ لغت هوشیار
بغا
((بَ))
مخنّث، هیز، روسپی
تصویری از بغا
تصویر بغا
فرهنگ فارسی معین
بغا
مخنث، هیز، برای مثال دربان تو ای خواجه مرا دوش بغا گفت / تنها نه مرا گفت، مرا گفت و تو را گفت ی گفتا شعرا جمله بغا باشند، آن گه / بیتی دو سه برخواند که این خواجۀ ما گفت (قطران تبریزی- مجمع الفرس - بغا)، روسپی
تصویری از بغا
تصویر بغا
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بغاه
تصویر بغاه
جمع باغی، خواهندگان جویندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغال
تصویر بغال
اشتر بان استر بان جمع بغل استران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغاض
تصویر بغاض
بیزاری کینه توزی
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی تنگه آبراه -1 قطعه چوبی که کفشگیران میان کفش و قالب گذارند پغاز فانه پانه فهانه، تکه چوبی که نجاران بوقت شکافتن چوب در شکاف آن گذارند پغاز فانه پانه فهانه. قسمت آب باریکی که دو دریا را بهم متصل میکند و یا دو خشکی را از هم جدا مینماید مانند بغاز بسفر و بغاز دارد انل که اولی دریایی اسود را بدریای اژه (بحر الجزایر) متصل مینماید و آن هر دو آسیا را از اروپا جدا میکنند باب تنگه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغاث
تصویر بغاث
باز مرغ شکاری، کرکس، پیر پرنده
فرهنگ لغت هوشیار
جمع باغی سرکشان نافرمانان، اشخاصی از تبعه اسلام را گویند که ضد پیشوایان معصوم دین قیام نمایند مانند خوارج نهروان که ضد علی ع قیام کردند. جهاد و مبارزه با این طایفه بر مسلمانان واجب است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغاء
تصویر بغاء
جهمرزی (زنا) بد خویی نافرمانی خواسته دلخواه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغاث
تصویر بغاث
مرغی تیره رنگ، کوچک تر از کرکس که به کندی پرواز می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بغاز
تصویر بغاز
قطعه ای چوب که در کفش دوزی میان قالب کفش قرار می دهند
گوه، تکۀ چوب یا آهن که هنگام ترکاندن و شکافتن چوب یا تخته لای آن می گذارند، گاز، فانه، پانه، پهانه، فهانه، پغاز، براز، برای مثال ژاژ همی خایم و ژاژم شده خشک / خار دارد همه چون نوک بغاز (ابوالعباس - شاعران بی دیوان - ۱۳۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بغال
تصویر بغال
بغل ها، قاطرها، استرها، سترها، چمناها، جمع واژۀ بغل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بغات
تصویر بغات
باغی ها، سرکش ها، نافرمان ها، گردنکش ها، ستمگرها، ظالم ها، بیدادگرها، جبّارها، ستمکارها، گرداس ها، جائرها، ستم کیش ها، ظلم پیشه ها، جفا پیشه ها، جمع واژۀ باغی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بغال
تصویر بغال
((بِ))
جمع بغل، استران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بغاز
تصویر بغاز
((بِ))
قطعه چوبی که کفاشان میان کفش و قالب گذارند، تکه چوبی که نجاران به وقت شکافتن چوب در شکاف آن گذارند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بغاز
تصویر بغاز
((بُ))
تنگه، باب، بخشی از دریا که دو خشکی را از هم جدا می نماید، یا دو دریا را به هم می پیوندد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بغاث
تصویر بغاث
((بُ یا بَ یا بِ))
مرغی با رنگ تیره کوچکتر از کرکس که به کندی حرکت می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بغات
تصویر بغات
((بُ))
جمع باغی، سرکشان، ناف رمانان، کسانی از پیروان اسلام که ضد معصومین قیام نمایند، مانند خوارج
فرهنگ فارسی معین
شعبه ای از دریا بین دو خشکی که دو دریا را به هم مربوط می سازد یا دو خشکی را از هم جدا می کند، تنگه، باب مثلاً بغاز داردانل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ببغا
تصویر ببغا
طولی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبغا
تصویر شبغا
شوگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ببغا
تصویر ببغا
طوطی، پرنده ای با پرهای سبز و سرخ و منقار خمیده که می تواند بعضی اصوات را تقلید کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بها
تصویر بها
قیمت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بغل
تصویر بغل
زیر مفصل شانه و بازوی انسان وحیوان
فرهنگ لغت هوشیار
کینه شتری کینه ژرف پدر کشتگی دشمنی کینه کین، دشمنی سخت کینه شدید، دشمنی کینه کین، دشمنی سخت کینه شدید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغض
تصویر بغض
دشمنی داشتن کسی را، دشمن شدن و دشمنی کردن وعداوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغرا
تصویر بغرا
آش رشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغت
تصویر بغت
ناگاه یکبارگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسا
تصویر بسا
ای بس، بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
آزمایش، آزمون، بلیه، اندوه، رنج، گرفتاری، استانک آسیب گزند، آزمون آزمایش، ستم جسک، زرنگ، کار سخت پتیاره ز غم خوردن بتر پتیاره ای نیست زن بیشرم بد کاره، زفت (بخیل) ژکور -1 آزمایش آزمون امتحان، سختی گرفتاری رنج، مصیبت آفت، بدبختی که بدون انتظار و بی سبب بر کسی وارد آید، ظلم و ستم، بسیار زرنگ محیل حیله گر. یا بلا آسمانی. آفت بزرگ ناگهانی. یا بلا جان. -1 آنکه یا آنچه موجب مزاحمت است، معشوق محبوب. یا بلا سیاه. فتنه آشوب، رنج گزند محنت، تعدی جور آزار، تشویش پریشانی. یا بلا بسر کسی آوردن، کسی را گرفتار زحمت کردن، یا خوردن بلا به... اصابت بلا به. . .: (بلات بخورد بجانم)
فرهنگ لغت هوشیار
زیست پایندگی پایستن جاودانگی ماندن زیستن پایست زیستن زندگانی کردن زنده ماندن، پایدار ماندن پایستن جاوید بودن، زیست زندگانی، پایداری همیشگی پایندگی جاویدانی: (بقا خاص حق تعالی است) یا بقا عمر کسی بودن، عمر و زندگانی کسی پایدار ماندن سر کسی بسلامت بودن، (پس از مرگ کسی بنزدیکان و خویشاوندان وی گویند: بقای عمر تو باد) یا دار بقا. آخرت جهان دیگر. یا کشور بقا. آخرت داربقا. بقاع، زیستن وماندن در جهان زیستن زندگانی کردن زنده ماندن، پایدار ماندن پایستن جاوید بودن، زیست زندگانی، پایداری همیشگی پایندگی جاویدانی: (بقا خاص حق تعالی است) یا بقا عمر کسی بودن، عمر و زندگانی کسی پایدار ماندن سر کسی بسلامت بودن، (پس از مرگ کسی بنزدیکان و خویشاوندان وی گویند: بقای عمر تو باد) یا دار بقا. آخرت جهان دیگر. یا کشور بقا. آخرت داربقا. بقاع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغی
تصویر بغی
طلبیدن، از حق برگشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلغا
تصویر بلغا
جمع بلیغ شیوا سخنان چیره زبانان زبان آوران سخنگزاران
فرهنگ لغت هوشیار
مویش موییدن گریستن همراه با نالیدن، سرایش سراییدن، زاری رود، کمی شیر، کمی آب موینده بسیار گرینده بسیار گریه کننده. گریستن گریه کردن، گریه، گریه، اشک و زاری
فرهنگ لغت هوشیار