جدول جو
جدول جو

معنی شبذ - جستجوی لغت در جدول جو

شبذ
(شَ بَ)
دهی است به ابیورد. از آن ده است حافظ رشیدالدین ابوبکر احمد بن ابوالمجد ابراهیم خالدی شبذی و نبیرۀ او علامه شمس الدین ابراهیم بن محمد و پسرش علامه یحیی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شبک
تصویر شبک
هر چیز سوراخ سوراخ، تور ماهیگیری، دام صیاد، شبکه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شبر
تصویر شبر
وجب، فاصلۀ میان انگشت بزرگ و انگشت کوچک دست در حالی که تمام انگشت ها باز باشد، اندازۀ دست، وژه، پنک، بدست، گدست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شبی
تصویر شبی
مربوط به شب، جامه ای که شب بر تن می کنند، شب هنگام، هنگام شب مثلاً شبی چه بخوریم؟
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شبت
تصویر شبت
شوید، گیاهی یک ساله با برگ های ریز معطر که به صورت خام و پخته خورده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شبق
تصویر شبق
آرزومند شدن به جماع، آزمندی به مقاربت، شدت شهوت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شبل
تصویر شبل
بچۀ شیر که بتواند شکار کند، شیربچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شبه
تصویر شبه
سنگی سیاه و درخشان، کهربای سیاه، برای مثال شبی چون شبه روی شسته به قیر / نه بهرام پیدا نه کیوان نه تیر (فردوسی - ۳/۳۰۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاذ
تصویر شاذ
نادر، کمیاب، منفرد، تنهامانده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شبت
تصویر شبت
دالان کوچک، دالان، دهلیز
فرهنگ فارسی عمید
(شَ ذَ)
معرب شبدر. (فرهنگ فارسی معین). گیاهی است مانند اسپست مگر آنکه برگش کلان و بزرگ میباشد. (منتهی الارب). معرب ’شود’. (از اقرب الموارد). رجوع به شبدر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شبق
تصویر شبق
آزمندی به مقاربت
فرهنگ لغت هوشیار
ماله ای که زمین شیار کرده را بدان هموارکنندوآن بشکل تخته ای بزرگست. توضیح این کلمه رابا (هید) نباید مشتبه کرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نبذ
تصویر نبذ
پیمان شکستن، نقض عهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبذر
تصویر شبذر
پارسی تازی گشته شبدر از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
سیری پری، ستبری ساغ پای، به ست ون آمدن ستوهیدن سیر رودرروی گرسنه سیری
فرهنگ لغت هوشیار
درهمی توهم رفتن، فروبردن اندرکردن دام، دندانه های شانه پارسی تازی گشته چیک چوبک (چیق) در آمیختن به یکدیگر در آوردن چیزی را. دوک، چیزیست از چوب تنک یا چرم که بر گلوی دوک مضبوط سازند بادریسه دوک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبح
تصویر شبح
تن، کالبد، سیاهی که از دور بنظر میرسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبذا
تصویر شبذا
مگس سگ، روفاندار، تیزی بوی، پاره چوب، نمک، کشتی پارودار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربذ
تصویر ربذ
سبکدستی در جامگردانی سبکپای در رفتار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاذ
تصویر شاذ
کمیاب، دیریاب، نادر، منفرد، عزیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبل
تصویر شبل
بچه شیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبر
تصویر شبر
عطیه و نیکویی مهر، کابین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبث
تصویر شبث
عنکبوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبت
تصویر شبت
دالان و دهلیز کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به شب. یا ستارگان شبی کواکب لیلی مقابل روزی، هنگام شب، پیراهن و جامه ای که شب پوشند. منسوب به شب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبه
تصویر شبه
مثل و مانند، جمع مشابه، شبهات - جمع شبهه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبن
تصویر شبن
نزدیک گردیدن، پرگوشتی درکودک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبم
تصویر شبم
سردشدن، سرما سرمازده، گرسنگی، زهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاذ
تصویر شاذ
((ذّ))
نادر، کمیاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شبک
تصویر شبک
((ش بْ))
دوک، ریسه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شبک
تصویر شبک
((شَ بَ))
دام صیاد، دندانه های شانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شبک
تصویر شبک
((شَ))
درآمیختن، به یکدیگر در آوردن چیزی را
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شبق
تصویر شبق
((بَ))
آرزومند گشتن به جماع، شدت شهوت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شبع
تصویر شبع
((شَ بَ))
سیری
فرهنگ فارسی معین