جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با شبک

شبک

شبک
درهمی توهم رفتن، فروبردن اندرکردن دام، دندانه های شانه پارسی تازی گشته چیک چوبک (چیق) در آمیختن به یکدیگر در آوردن چیزی را. دوک، چیزیست از چوب تنک یا چرم که بر گلوی دوک مضبوط سازند بادریسه دوک
فرهنگ لغت هوشیار

شبک

شبک
دوک و بادریسۀ دوک را گویند و آن چیزی است از چرم یا چوب تنک که برگلوی دوک مضبوط سازند. (برهان) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

شبک

شبک
دندانه های شانه. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از منتهی الارب) (از محیط المحیط) ، جَمعِ واژۀ شبکه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به شبکه شود
لغت نامه دهخدا

شبک

شبک
منصرف شدن از کاری. (ذیل اقرب الموارد) ، در هم شدن و داخل شدن چیزی در چیزی دیگر. (از اقرب الموارد). درآمیختن و به یکدیگر درآوردن. (منتهی الارب) : شبکت اصابعی بعضها فی بعض، انگشتانم را در یکدیگر داخل کردم. (از اقرب الموارد) ، در هم شدن و مخلوط شدن امور در یکدیگر و اشتباه وخلط گردیدن آنها. (از اقرب الموارد) ، درآمیختن ظلمت و تاریکی. (از ذیل اقرب الموارد) ، نیک ظاهر شدن ستارگان. (از ذیل اقرب الموارد) ، درهم شدن ستارگان در یکدیگر از بسیاری آنچه نمایان شده است. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا