جدول جو
جدول جو

معنی شاهول - جستجوی لغت در جدول جو

شاهول
شاغول، گلولۀ فلزی آویخته به نخ که در بنّایی برای امتحان کردن کجی یا راستی پایه و دیوار به کار می برند، شاقول
تصویری از شاهول
تصویر شاهول
فرهنگ فارسی عمید
شاهول
شاغول، شاقول، پاندول ساعت، (از ناظم الاطباء)، هر آلتی که حرکت و نوسانی دارد، (ناظم الاطباء)، رجوع به شاغول و شاقول شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شاهوی
تصویر شاهوی
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر هفتواد یکی از پهلوانان دوران اردشیر بابکان پادشاه ساسانی، نام یکی از راویان شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شاهوش
تصویر شاهوش
(پسرانه)
آنکه چون شاه بزرگ و شکوهمند است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شاهگل
تصویر شاهگل
(دخترانه و پسرانه)
زیباترین گل در میان گلها
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شاهو
تصویر شاهو
(پسرانه)
آنکه چون شاه بزرگ و شکوهمند است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شاقول
تصویر شاقول
شاغول، گلولۀ فلزی آویخته به نخ که در بنّایی برای امتحان کردن کجی یا راستی پایه و دیوار به کار می برند، شاهول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماهول
تصویر ماهول
مکان آبادی که در آن خانه و زندگانی وجود داشته باشد، مسکونی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاغول
تصویر شاغول
شاغول، گلولۀ فلزی آویخته به نخ که در بنّایی برای امتحان کردن کجی یا راستی پایه و دیوار به کار می برند، شاقول، شاهول
فرهنگ فارسی عمید
بمعنی شاهوار، نفیس و گرانمایه، (از ناظم الاطباء)، اما ظاهراً کلمه مرخم شاهوار است
لغت نامه دهخدا
از راویان قسمتی از شاهنامه است و فردوسی حکایت شطرنج از گفتۀ وی روایت کرده است و محتمل است که این کلمه مبدل ماهوی باشد و یا بالعکس، رجوع به مزدیسنا ص 387 و ماهوی شود:
چنین گفت فرزانه شاهوی پیر
ز شاهوی پیر این سخن یاد گیر،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان میان آب بخش مرکزی شهرستان اهواز، دارای 60 تن سکنه، آب آن از رودخانه، محصول آن غلات است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(وِ)
دهی از دهستان چهار فریضه بخش مرکزی شهرستان بندرانزلی. دارای 570 تن سکنه. آب آن از چاه. محصول آن برنج و صیفی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
دامی که بدان طیور راصید می کنند، (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)، داهول
لغت نامه دهخدا
نام یکی از طوایف ایل قشقائی ایران و مرکب از بیست خانوار است که در ’همراه عمله’ ساکن هستند، (جغرافیای سیاسی کیهان ص 82)
لغت نامه دهخدا
شاقول، فادن، گلوله ای که بریسمان کرده از گونیا بیاویزند تا بدان همواری زمین معلوم کنند، (از ناظم الاطباء)، قطعه فلزی که برشته ای آویزند و برای قائم بالا بردن دیوار در بنایی بکاربرند، شاقول، شاهول، آویزۀ ساعت، (ناظم الاطباء)، پندول، (اشتنگاس)، رجوع به شاقول شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
زن خواستن. با اهل شدن. (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (بحر الجواهر). تأهل. زن خواستن. با اهل شدن.
لغت نامه دهخدا
(اَهَْ وَ)
باهول تر. ترسناک. یقال: ما اهول، چه هولناک است. (ناظم الاطباء). هول تر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). گویند: اهول من الحریق. اهول من السیل. و رجوع به مجمعالامثال میدانی شود، در اصطلاح، عبارت از دانشمندان یونانی.
- کتب اوائل، کتب پیشینیان از دانشمند یونانی:
ولیکن اوستادان مجرب
چنین گفتند در کتب اوائل
که عاشق طعم وصل آنگاه داند
که عاجز گردد از هجران عاجل.
منوچهری.
، قدما. پیشینیان:
یونان که بود مادر یونس ز بطن حوت
یادی نکرد و کرد ز عصمت جهان بخود
تا تازه کرد یاد اوایل بدین خویش
تا زنده کرد مذهب یونانیان بخود.
دقیقی.
قصۀ لیلی مخوان و غصۀ مجنون
عشق تو منسوخ کرد ذکر اوایل.
سعدی.
- علم اوائل، علمی است که بدان اوائل وقایع و حوادث بحسب مواطن و نسب شناخته میشود و موضوع این علم و غایت آن ظاهر است و این علم از فروع علم تواریخ و محاضرات است ولی در کتب موضوعات ذکری از آن نرفته است و بعض متأخرین مباحث اواخر را به آن ملحق ساخته اند. در این باره کتابهای بسیاری تألیف گردیده است از آنجمله است، کتاب الاوائل از ابن هلال حسن عبداﷲ العسکری متوفی به سال 395 هجری قمری و این نخستین کتابی است که در این زمینه تألیف شده است. و آنرا ملخصی است بنام الوسائل از جلال الدین سیوطی و دیگر کتاب اقامه الدلائل ابن حجر و دیگر محاسن الوسائل از شبلی و محاضره الاوائل از علی دده و دیگر ازهار الجمال از ابن دوقه. (از کشف الظنون)
لغت نامه دهخدا
(وو)
مصغراً، گیاهی است که در تداوی بکار آید. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
داهل، داحول، داخول، علامتی که دهقانان بجهت دفع جانوران زیانکار در میان زراعت نصب کنند، (برهان)، علامتی که بر اطراف زراعت نصب کنند برای منع وحوش و طیور از خراب کردن زراعت، هراسه، (غیاث)، آدم شکلی که برای رمانیدن وحوش و طیور در باغ و کشت سازند، (غیاث) :
سلطنت گر هم بدین طبل و علم بودی بحشر
دشتبان داهول خود آنروز هم بفراشتی،
نزاری قهستانی،
، علامتی که صیادان بر کنار دام سازند، (برهان)، علامتها که بر زمین زنند تا نخجیران از آن بهراسند و قصد دام کنند، (فرهنگ اسدی نخجوانی)، داهل، داحول، داخول، و دام و داهول بصورت ترکیب اضافی مقلوب ’دام داهول’ در این مورد ظاهراً بر مجموع آن علائم و دام و گاه بر خود دام اطلاق شده است و از مجموع یا از هر یک از اجزاء ترکیب، ارادۀ دام و تله و جال و آلتها که برای شکار و صید حیوانات بکار برند شده است:
چسته بتافتستم کایدونم
گوئی ز دام داهول جستستم،
ابوشکور،
همی دانست جادو دایۀ پیر
که این بار از کمانش راست شد تیر
رمیده گور در داهولش افتاد
وز افسونش ببند آمد سر باد،
فخرالدین اسعد (ویس و رامین)،
بهر صیدی کو نمی گنجد بدام
دام داهول شکاری میکشم،
مولوی،
و رجوع به داهل و داهول شود، تاج مرصع، (برهان)، تاج مرصع پادشاهان اما به این معنی ظاهراً مصحف داهم (صورتی از دیهیم) باشد، (از حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
شاخل، (شعوری) (ناظم الاطباء)، بمعنی شاخل است که نوعی از غله باشد، (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
مرکز آروندیسمان سون - ئه - رلوار، واقع در ملتقای رودخانه های ارکونس و سمانس که برود لوار می ریزد: دارای 3300 تن جمعیت است. دامداری و دامپروری و مرغداری و چینی سازی و صنایع ذوب فلزات آن معروف است
لغت نامه دهخدا
چوبی به اندازۀ دو ذرع باشد که کشاورزان بصره با خود دارند و در سر آن آهن سرتیز کنند و بدان ریسمانی بندند و آن را در زمین فروکنند و کشند تا استواری زمین معلوم گردانند، (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)، رسنی است بر یکسر آن گلوله ای از آهن و مانند آن بنایان را، گلوله ای از سنگ یا برنج و آهن بقدر گردکان که ریسمان بدان بندند و بنایان از فراز دیواری که در کار بنا کردند فروگذارند تا براستای آن ریسمان کجی و برآمدگی دوش دیوار از آن معلوم کنند، (از بهار عجم) (از آنندراج) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ نظام)، گلوله ای است از برنج و آهن و سنگ بریسمان آویخته که معماران کجی و راستی دیوار بدان معلوم کنند، (از غیاث)، سنگ بنایان که بدان راستی دیوار معلوم نمایند ریسمانی است که دریک سر او چیزی ثقیل بندند و برابر دیواری که در کاربنا کردنند فروگذارند: تا دیوار دل بیقرارت جهت ساختن طاق و درگاه مانند شاقول پیوسته سرنگون آویخته، (رفیع واعظ در ابواب الجنان از آنندراج)،
چو شاقولش این رنگ ناریخته
دل من بمویی است آویخته،
طاهروحید (از آنندراج)،
گلولۀ فلزی یا سنگی بریسمان کرده که از گونیا بیاویزند تا بدان هنگام حرکت دادن گونیا بر سطح زمین همواری زمین معلوم کنند، (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)، شاغولی، شاهول، (حبیش تفلیسی)، فادن، چون علاقه بدست گیرند (از اصطرلاب) شاقولی در میان باریک بندند و از زیر عروه فروگذارند، (یادداشت مؤلف از رسالۀ خطی)، نرۀ مرد، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، آلت تناسل مرد، (لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ساهول)
الشیخ ساهول ابن مهادیو بن جکدیو التیوری معروف به بابا رتن هندی. مؤلف شد الازار در اثناء ترجمه و ’شیخ سعدالدین محمد بن المظفر بن روزبهان’ آورده: و صحب الشیخ ساهول بن مهادیوبن جکدیو التیوری المعروف برتن و روی عنه احادیث. سپس محمد قزوینی در حاشیه آرد: چنین است در نسخۀ ق (ولی بدون نقطۀ یاء دیو دوم) و در نسخۀ ب: الشیخ ساهوک بن مهادیوبن جکدیو التیوری المعروف برتن. و در نسخۀ م: شیخ شاهول المعروف برتن (فقط) ، بعضی نسخه بدلهای نزدیک به اسامی اینجا را ابن حجر در لسان المیزان ج 2 صص 450- 455 در شرح احوال صاحب ترجمه نیز بدست داده از قرار ذیل: ’خواجه رتن بن ساهوک بن جکندریق الهندی البترندی’ (450) ، و ’رتن بن مهادیوبن باسدیو’ (ص 454) و ’خواجه رتن بن ساهون بن جنکدریق الهندی البترندی’ (ص 455) و برای اختلافات دیگر در نام و نسب این شخص رجوع شود بسایر مآخذ آتیه. مقصود آن شخص هندی کذاب متقلب معروف به ابوالرضا رتن است که بعد از حدود ششصد هجری قمری در هند ظاهر شد و ادعا کرد که ششصد سال قبل از آن تاریخ سفری بحجاز نموده بوده و بخدمت حضرت رسول (ص) رسیده و بدست آن حضرت اسلام آورده و در عروسی حضرت فاطمۀ زهراء با حضرت امیر نیز حاضر بوده و سپس به وطن خود هندوستان معاودت کرده و در آن به اختلاف اقوال در یکی از سنوات 596، 608، 612، 632، 700، 709 وفات یافته، قبرش هنوز در موضعی موسوم بحاجی رتن، واقع در سه میلی بهاتیندا (که شهری است در شمال هند در ایالت پنجاب واقع در سی درجه و سیزده دقیقۀ عرض شمالی و هفتاد و پنج درجۀ طول شرقی در محل تقاطع چندین شعبه مهم راه آهن و نام آن در عموم نقشه های اروپایی هندوستان مثبت است) هنوز زیارتگاه عوام مسلمین و هنود است. (ذیل دایره المعارف اسلام). اخبار و حکایات و افسانه هایی راجع به این شخص و احادیثی که بزعم خود شفاهاً از حضرت رسول شنیده بوده و اکاذیب و خرافاتی که مردم ساده لوح یا متقلب در اطراف او منتشر میکرده اند در تمام قرن هفتم هجری در غالب بلاد اسلامی موضوع صحبت عموم ناس بوده است، و اغلب علماو نقادین بطلان دعاوی او و تقلبی بودن ’روایات’ او را با وضوح هر چه تمامتر بمردم ثابت نمودند، ولی معذلک بعضی ساده لوحان گول حتی مابین محدثین و حفّاظ پیدا شدند که دعاوی او را تصدیق کرده و احادیث مرویۀ او را با آب و تاب تمام به اسم ’رتنیات’ جمع کرده اند.برای مزید اطلاع از احوال و اخبار راجع به این شخص رجوع شود بمآخذ ذیل: میزان الاعتدال ذهبی ج 1 ص 336، فوات الوفیات چ بولاق ج 1 ص 206 ص 208، قاموس در رتن، لسان المیزان ابن حجر عسقلانی ج 2 صص 450- 455، اصابه فی تمییز الصحابۀ همو چ کلکته ج 1 ص 87، درر الکامنۀ همو ج 2 ص 438 و 439 (استطراداً) ، نفحات صص 501- 502 در ترجمه رضی الدین علی لالای غزنوی (که رتن را دیده بود و او شانه ای (بزعم خود) از شانه های حضرت رسول را به وی هدیه داده بود و این شانه بعدها بدست شیخ رکن الدین علاءالدولۀ سمنانی رسیده و او آن شانه را در کاغذی پیچیده و بخط خود بر آن کاغذ نوشته: ’این شانه از شانه های حضرت رسول است که از دست صحابی آن حضرت به این ضعیف رسیده است’، و تذکرۀ دولتشاه سمرقندی ص 224 که گوید: ’ابوالرضا بابا رتن هندی صحبت مبارک حضرت رسول را دریافته بوده، و بعضی گویند ازحواریان حضرت عیسی بوده، و عمر او را یکهزار و چهارصد سال میگویند’، و مجالس المؤمنین صص 295- 296 در ترجمه رضی الدین لالای مذکور، و تاج العروس در رتن، و ریاض العارفین ص 79، و ذیل دایره المعارف اسلام صص 197- 198 بقلم محمد شفیع از فضلاء هندوستان مؤسس برمقالۀ بسیار مهم هوروویتز مستشرق مشهور آلمانی است که در ج 2 ’مجلۀ انجمن تاریخی پنجاب’ ص 97 ببعد، بعنوان ’بابا رتن پیر بهایتندا’ منتشر کرده و کامل ترین و جامعترین فصلی است که تاکنون در خصوص این شخص مرموز کسی جمع کرده است. (شدالازار حاشیۀ شمارۀ 7 از ص 230 که بحاشیۀ ص 231 خاتمه یافته است). رجوع به بابا رتن و ابوالرضا شود
لغت نامه دهخدا
(هََ / هُو)
که هول دارد. هولناک. وحشت آور. موحش:
هرکه ظالمتر چهش باهول تر.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
شائول. نام پولس طرسوسی در زبان عبری باشد و او یکی از حواریان ممتازقبایل بود. (قاموس کتاب مقدس). رجوع به پولس شود
شائول. لاوی از بنی قهات است. (اول تواریخ ایام 6: 24) (از قاموس کتاب مقدس). رجوع به قهات و نیز رجوع به لاوی شود
لغت نامه دهخدا
جایباش مکانی که در آن گروهی سکونت داشته باشند: و هنر بفراغ خاطر فضلا آن دیار ماهول و معمور
فرهنگ لغت هوشیار
گلوله ای است فلزی که باریسمان از گونیا بیاویزند تا بدان راستی و کجی دیوار یا پایه بنا را معلوم کنند توسط بنایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاقول
تصویر شاقول
پارسی تازی گشته شاغول ازابزارهای ساختمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهول
تصویر اهول
خوارتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاخول
تصویر شاخول
نوعی غله که بدان نان پزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاهوا
تصویر شاهوا
نفیس و گرانمایه
فرهنگ لغت هوشیار
داحول: پارسی تازی گشته داخول گونه ای از تله و لولوی سر خرمن علامتی که در زراعت و فالیز و مانند آن نصب کنند تا جانوران موذی از آن برهند، علامتی که صیادان در صحرا نزدیک به دام نصب کنند تا جانوران از آن برمند و بسوی دام آیند و گرفتار شوند
فرهنگ لغت هوشیار
ابزاری در بنایی برای تراز کردن دیوار و آن قطعه فلزی مخروطی شکل است که به انتهای ریسمان بنایی بسته می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داهول
تصویر داهول
مترسکی که در مزارع برای شکار کردن یا رماندن حیوانات نصب می کنند، داهل
فرهنگ فارسی معین