داهل، داحول، داخول، علامتی که دهقانان بجهت دفع جانوران زیانکار در میان زراعت نصب کنند، (برهان)، علامتی که بر اطراف زراعت نصب کنند برای منع وحوش و طیور از خراب کردن زراعت، هراسه، (غیاث)، آدم شکلی که برای رمانیدن وحوش و طیور در باغ و کشت سازند، (غیاث) : سلطنت گر هم بدین طبل و علم بودی بحشر دشتبان داهول خود آنروز هم بفراشتی، نزاری قهستانی، ، علامتی که صیادان بر کنار دام سازند، (برهان)، علامتها که بر زمین زنند تا نخجیران از آن بهراسند و قصد دام کنند، (فرهنگ اسدی نخجوانی)، داهل، داحول، داخول، و دام و داهول بصورت ترکیب اضافی مقلوب ’دام داهول’ در این مورد ظاهراً بر مجموع آن علائم و دام و گاه بر خود دام اطلاق شده است و از مجموع یا از هر یک از اجزاء ترکیب، ارادۀ دام و تله و جال و آلتها که برای شکار و صید حیوانات بکار برند شده است: چسته بتافتستم کایدونم گوئی ز دام داهول جستستم، ابوشکور، همی دانست جادو دایۀ پیر که این بار از کمانش راست شد تیر رمیده گور در داهولش افتاد وز افسونش ببند آمد سر باد، فخرالدین اسعد (ویس و رامین)، بهر صیدی کو نمی گنجد بدام دام داهول شکاری میکشم، مولوی، و رجوع به داهل و داهول شود، تاج مرصع، (برهان)، تاج مرصع پادشاهان اما به این معنی ظاهراً مصحف داهم (صورتی از دیهیم) باشد، (از حاشیۀ برهان چ معین)