دهی از دهستان تفرش بخش طرخوران شهرستان اراک. دارای 400 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آن غلات، بنشن، پنبه، انگور و صیفی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی از دهستان تفرش بخش طرخوران شهرستان اراک. دارای 400 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آن غلات، بنشن، پنبه، انگور و صیفی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دستگاهی که از زمین به وسیلۀ موشک به فضا پرتاب می شود و در مدار زمین، ماه یا سیارات دیگر قرار می گیرد و برای ارتباط های تلفنی، تلویزیونی، عکس برداری، هوا شناسی و پاره ای امور دیگر استفاده می شود، قمر مصنوعی
دستگاهی که از زمین به وسیلۀ موشک به فضا پرتاب می شود و در مدار زمین، ماه یا سیارات دیگر قرار می گیرد و برای ارتباط های تلفنی، تلویزیونی، عکس برداری، هوا شناسی و پاره ای امور دیگر استفاده می شود، قَمَرِ مَصنوعی
سوغات، هدیه ای که کسی از سفر برای دوستان و آشنایان خود بیاورد رهاورد، تحفه، ارمغان، سفته، نورهان، نوراهان، نوارهان، بازآورد، عراضه، بلک، لهنه
سوغات، هدیه ای که کسی از سفر برای دوستان و آشنایان خود بیاورد رَهاوَرد، تُحفه، اَرمَغان، سَفته، نورَهان، نَوراهان، نَوارَهان، بازآورد، عُراضه، بِلَک، لُهنه
مرکّب از: گاه (تخت، + واره) ، پهلوی گاهوارک، کردی گهوره. (برهان قاطع چ معین)، گهواره. (برهان قاطع چ معین)، گهواره. (برهان)، گاواره. گاخواره. گوار. گاهوار. مهد. مهابد. (منتهی الارب)، منجک. تخت مانندی است که اطفال شیرخواره را در آن خسبانند: پنجاه سال رفتی از گاهواره تا گور بر ناخوشی بریدی راهی بدین شبستی. ناصرخسرو. و هرگاه دایه مشغول بودی گاهواره بجنبانیدی. (سندبادنامه ص 151)، طفلان زمانۀخرف را لطف تو بس است گاهواره. عطار. گفت من قرب دو سال ای کاربین بوده ام درگاهواره این چنین. عطار. چوکودک بسته پا در گاهواره ز دست بسته اش آید چه چاره. (مؤلف آنندراج)، رجوع به گاواره، گاخواره، گهواره، گواره، گاهوار شود
مُرَکَّب اَز: گاه (تخت، + واره) ، پهلوی گاهوارک، کردی گهوره. (برهان قاطع چ معین)، گهواره. (برهان قاطع چ معین)، گهواره. (برهان)، گاواره. گاخواره. گوار. گاهوار. مهد. مهابد. (منتهی الارب)، منجک. تخت مانندی است که اطفال شیرخواره را در آن خسبانند: پنجاه سال رفتی از گاهواره تا گور بر ناخوشی بریدی راهی بدین شبستی. ناصرخسرو. و هرگاه دایه مشغول بودی گاهواره بجنبانیدی. (سندبادنامه ص 151)، طفلان زمانۀخرف را لطف تو بس است گاهواره. عطار. گفت من قرب دو سال ای کاربین بوده ام درگاهواره این چنین. عطار. چوکودک بسته پا در گاهواره ز دست بسته اش آید چه چاره. (مؤلف آنندراج)، رجوع به گاواره، گاخواره، گهواره، گواره، گاهوار شود
دارو که در اهمیت اثر نوع ممتاز خود باشد، (آنندراج)، داروی شاه، دوای شاه، (انجمن آرا)، مجازاً شراب انگوری را گویند، منیری در شرفنامه این نام گذاری را به جمشید منتسب داشته است و داستانی از پیدا آمدن انگور و شراب نقل کرده که ظاهراً مأخوذ از نوروزنامۀ منسوب به خیام و داستان شیمران شاه و کنیزک و پیدا آمدن درخت رزست: صاحبا از کرم دریغ مدار شاه داروی لطف از این پژمان، طیان مرغزی (از جهانگیری)، شاه دارو بود شراب ولی زو چو بر حد اعتدال خوری، ؟ (از جهانگیری)
دارو که در اهمیت اثر نوع ممتاز خود باشد، (آنندراج)، داروی شاه، دوای شاه، (انجمن آرا)، مجازاً شراب انگوری را گویند، منیری در شرفنامه این نام گذاری را به جمشید منتسب داشته است و داستانی از پیدا آمدن انگور و شراب نقل کرده که ظاهراً مأخوذ از نوروزنامۀ منسوب به خیام و داستان شیمران شاه و کنیزک و پیدا آمدن درخت رزست: صاحبا از کرم دریغ مدار شاه داروی لطف از این پژمان، طیان مرغزی (از جهانگیری)، شاه دارو بود شراب ولی زو چو بر حد اعتدال خوری، ؟ (از جهانگیری)
معرب شاهدانه. شهدانج. بزرالقنب. تخم کنب. حب قنب. بپارسی تخم کنب گویند و بسریانی زرع ادام به رومی کنابورین و بتازی قنب گویند و ابوعمر و مطرز که غلام ثعلب بوده است گوید: آنچه دشتی بود به اندازۀ فلفل باشدو عامۀ عرب او را حب سمنه گویند... (از ترجمه صیدنۀ ابوریحان بیرونی). و نیز رجوع به شاهدانه شود
معرب شاهدانه. شهدانج. بزرالقنب. تخم کنب. حب قنب. بپارسی تخم کنب گویند و بسریانی زرع ادام به رومی کنابورین و بتازی قنب گویند و ابوعمر و مطرز که غلام ثعلب بوده است گوید: آنچه دشتی بود به اندازۀ فلفل باشدو عامۀ عرب او را حب سمنه گویند... (از ترجمه صیدنۀ ابوریحان بیرونی). و نیز رجوع به شاهدانه شود
لقبی بود که شاعران دربار محمود بر وی اطلاق می کردند: آنکه، همچون بشاه شرق بدوست از همه خسروان امید جهان. فرخی. دستور شاه شرق و بدو ملک شاه شرق آراسته چو ملک عمر در گه عمر. فرخی. ، بر دیگر افراد خاندان غزنوی یا سلسله های دیگری که در این نواحی از ایران سلطنت داشته اند نیز این خطاب از جانب نویسندگان و شاعران شده است
لقبی بود که شاعران دربار محمود بر وی اطلاق می کردند: آنکه، همچون بشاه شرق بدوست از همه خسروان امید جهان. فرخی. دستور شاه شرق و بدو ملک شاه شرق آراسته چو ملک عمر در گه عمر. فرخی. ، بر دیگر افراد خاندان غزنوی یا سلسله های دیگری که در این نواحی از ایران سلطنت داشته اند نیز این خطاب از جانب نویسندگان و شاعران شده است
ره آورد. سوغات و ارمغان و راه آورد. (ناظم الاطباء). ارمغان و راه آورد. (از برهان). ارمغان و هدیه که از سفر برای دوستان آرند. (رشیدی) (آنندراج) (بهار عجم) (از انجمن آرا) : دست تهی نیاید گردون بخدمت تو مه بر طبق برآرد بر شرط راهواره. اثیرالدین اخسیکتی (از رشیدی). رجوع به رهواره و ره آورد و راه آورد شود
ره آورد. سوغات و ارمغان و راه آورد. (ناظم الاطباء). ارمغان و راه آورد. (از برهان). ارمغان و هدیه که از سفر برای دوستان آرند. (رشیدی) (آنندراج) (بهار عجم) (از انجمن آرا) : دست تهی نیاید گردون بخدمت تو مه بر طبق برآرد بر شرط راهواره. اثیرالدین اخسیکتی (از رشیدی). رجوع به رهواره و ره آورد و راه آورد شود
عمل راهوار، فراخ گامی و تندوتیزی، (ناظم الاطباء) : نیم تنک سخنی کز عبارت فارغ به راهواری بیرون برم همی لنگی، اثیرالدین اخسیکتی، بود با راهواریش همه لنگ با چنان پی فراخیی همه تنگ، نظامی، میبرد ز روی سازگاری آن لنگی را به راهواری، نظامی، تهی دست کو مایه داری کند چو لنگی است کو راهواری کند، نظامی، با هر که بوده باشد در نظم و نثر امروز بیرون بوم بقدرت لنگی به راهواری، سیف اسفرنگ، و رجوع به راهوار و رهوار شود
عمل راهوار، فراخ گامی و تندوتیزی، (ناظم الاطباء) : نیم تنک سخنی کز عبارت فارغ به راهواری بیرون برم همی لنگی، اثیرالدین اخسیکتی، بود با راهواریش همه لنگ با چنان پی فراخیی همه تنگ، نظامی، میبرد ز روی سازگاری آن لنگی را به راهواری، نظامی، تهی دست کو مایه داری کند چو لنگی است کو راهواری کند، نظامی، با هر که بوده باشد در نظم و نثر امروز بیرون بوم بقدرت لنگی به راهواری، سیف اسفرنگ، و رجوع به راهوار و رهوار شود
ارش بزرگ که معادل پنج ارش از سر انگشتان تا آرنج است. (فرهنگ نظام). شاه رش. ارش. باز. بازه. باژ. باع. رش و قلاج. (برهان قاطع). و رجوع به شاه رش و ارش شود
ارش بزرگ که معادل پنج ارش از سر انگشتان تا آرنج است. (فرهنگ نظام). شاه رش. ارش. باز. بازه. باژ. باع. رش و قلاج. (برهان قاطع). و رجوع به شاه رش و ارش شود