جدول جو
جدول جو

معنی شاهوارق - جستجوی لغت در جدول جو

شاهوارق(رُ)
دهی از دهستان تفرش بخش طرخوران شهرستان اراک. دارای 400 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آن غلات، بنشن، پنبه، انگور و صیفی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شاهارا
تصویر شاهارا
(پسرانه)
حافظ شبهای روزه داران
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شاهسار
تصویر شاهسار
(پسرانه)
نام یکی از شاعران دربار سامانیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شاهکار
تصویر شاهکار
(پسرانه)
کار شاهانه، برجسته، ممتاز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گاهواره
تصویر گاهواره
گهواره، تختخوابی که کودک را روی آن می خوابانند و تکان می دهند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاهوار
تصویر شاهوار
خوب و گران مایه، ویژگی چیزی که درخور و لایق شاه باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماهواره
تصویر ماهواره
دستگاهی که از زمین به وسیلۀ موشک به فضا پرتاب می شود و در مدار زمین، ماه یا سیارات دیگر قرار می گیرد و برای ارتباط های تلفنی، تلویزیونی، عکس برداری، هوا شناسی و پاره ای امور دیگر استفاده می شود، قمر مصنوعی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راهواره
تصویر راهواره
سوغات، هدیه ای که کسی از سفر برای دوستان و آشنایان خود بیاورد
رهاورد، تحفه، ارمغان، سفته، نورهان، نوراهان، نوارهان، بازآورد، عراضه، بلک، لهنه
فرهنگ فارسی عمید
(هَْ رَ / رِ)
مرکّب از: گاه (تخت، + واره) ، پهلوی گاهوارک، کردی گهوره. (برهان قاطع چ معین)، گهواره. (برهان قاطع چ معین)، گهواره. (برهان)، گاواره. گاخواره. گوار. گاهوار. مهد. مهابد. (منتهی الارب)، منجک. تخت مانندی است که اطفال شیرخواره را در آن خسبانند:
پنجاه سال رفتی از گاهواره تا گور
بر ناخوشی بریدی راهی بدین شبستی.
ناصرخسرو.
و هرگاه دایه مشغول بودی گاهواره بجنبانیدی. (سندبادنامه ص 151)،
طفلان زمانۀخرف را
لطف تو بس است گاهواره.
عطار.
گفت من قرب دو سال ای کاربین
بوده ام درگاهواره این چنین.
عطار.
چوکودک بسته پا در گاهواره
ز دست بسته اش آید چه چاره.
(مؤلف آنندراج)،
رجوع به گاواره، گاخواره، گهواره، گواره، گاهوار شود
لغت نامه دهخدا
(ماهْ)
دخل در یک ماه، ماهیانه و شهریه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دارو که در اهمیت اثر نوع ممتاز خود باشد، (آنندراج)، داروی شاه، دوای شاه، (انجمن آرا)، مجازاً شراب انگوری را گویند، منیری در شرفنامه این نام گذاری را به جمشید منتسب داشته است و داستانی از پیدا آمدن انگور و شراب نقل کرده که ظاهراً مأخوذ از نوروزنامۀ منسوب به خیام و داستان شیمران شاه و کنیزک و پیدا آمدن درخت رزست:
صاحبا از کرم دریغ مدار
شاه داروی لطف از این پژمان،
طیان مرغزی (از جهانگیری)،
شاه دارو بود شراب ولی
زو چو بر حد اعتدال خوری،
؟ (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
معرب شاهدانه. شهدانج. بزرالقنب. تخم کنب. حب قنب. بپارسی تخم کنب گویند و بسریانی زرع ادام به رومی کنابورین و بتازی قنب گویند و ابوعمر و مطرز که غلام ثعلب بوده است گوید: آنچه دشتی بود به اندازۀ فلفل باشدو عامۀ عرب او را حب سمنه گویند... (از ترجمه صیدنۀ ابوریحان بیرونی). و نیز رجوع به شاهدانه شود
لغت نامه دهخدا
(وِ)
دهی از دهستان بیرم بخش گلوبندی شهرستان لار. دارای 29 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(هَِ شَ)
لقبی بود که شاعران دربار محمود بر وی اطلاق می کردند:
آنکه، همچون بشاه شرق بدوست
از همه خسروان امید جهان.
فرخی.
دستور شاه شرق و بدو ملک شاه شرق
آراسته چو ملک عمر در گه عمر.
فرخی.
، بر دیگر افراد خاندان غزنوی یا سلسله های دیگری که در این نواحی از ایران سلطنت داشته اند نیز این خطاب از جانب نویسندگان و شاعران شده است
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
ره آورد. سوغات و ارمغان و راه آورد. (ناظم الاطباء). ارمغان و راه آورد. (از برهان). ارمغان و هدیه که از سفر برای دوستان آرند. (رشیدی) (آنندراج) (بهار عجم) (از انجمن آرا) :
دست تهی نیاید گردون بخدمت تو
مه بر طبق برآرد بر شرط راهواره.
اثیرالدین اخسیکتی (از رشیدی).
رجوع به رهواره و ره آورد و راه آورد شود
لغت نامه دهخدا
عمل راهوار، فراخ گامی و تندوتیزی، (ناظم الاطباء) :
نیم تنک سخنی کز عبارت فارغ
به راهواری بیرون برم همی لنگی،
اثیرالدین اخسیکتی،
بود با راهواریش همه لنگ
با چنان پی فراخیی همه تنگ،
نظامی،
میبرد ز روی سازگاری
آن لنگی را به راهواری،
نظامی،
تهی دست کو مایه داری کند
چو لنگی است کو راهواری کند،
نظامی،
با هر که بوده باشد در نظم و نثر امروز
بیرون بوم بقدرت لنگی به راهواری،
سیف اسفرنگ،
و رجوع به راهوار و رهوار شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
ارش بزرگ که معادل پنج ارش از سر انگشتان تا آرنج است. (فرهنگ نظام). شاه رش. ارش. باز. بازه. باژ. باع. رش و قلاج. (برهان قاطع). و رجوع به شاه رش و ارش شود
لغت نامه دهخدا
مرکب از: دو + لول، لوله، آنچه دارای دو لوله باشد، قسمی تفنگ که دولوله دارد. تفنگ یا تپانچه که دارای دولوله است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شاهوار
تصویر شاهوار
درخور شاه لایق شاه شاهانه: در شاهوار، هر چیز نیک خوب و گرانمایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاهسوار
تصویر شاهسوار
سوار دلاور، بهادر پهلوان جنگجو، مرکب شاه مرکوب شاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راهواره
تصویر راهواره
رهاورد سوغات سفر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاهسواری
تصویر شاهسواری
حالت و کیفیت شاهسوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راهواری
تصویر راهواری
عمل راهور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاهواره
تصویر گاهواره
گهواره، گاهواره طفل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماهواره
تصویر ماهواره
ماهیانه، سرماهی، مشاهره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راهواره
تصویر راهواره
((رِ))
سوغات سفر، ره آورد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماهواره
تصویر ماهواره
((رِ))
مانند، ماه، زیبا، اجرامی که به مدار زمین پرتاب می شوند جهت انتقال علایم رادیویی و تلویزیونی از نقطه ای به نقطه دیگر در روی زمین، قمر مصنوعی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شاهسوار
تصویر شاهسوار
((سَ))
سوار دلاور و چالاک، اسب شاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شاهوار
تصویر شاهوار
شایسته برای شاه، هر چیز خوب و گران بها، نفیس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گاهواره
تصویر گاهواره
((رِ))
گهواره، وسیله ای که کودک را در آن می خواباندند، گهواره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماهواره
تصویر ماهواره
قمر مصنوعی
فرهنگ واژه فارسی سره
شایگان، خسروانه، شاهانه، ملوکانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گاهوار، گهواره، مهاد، مهد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
قمر، مصنوعی، ماهوار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کوهی در ارتفاعات جنوبی کتول به ارتفاع ۳۹۴۵متر
فرهنگ گویش مازندرانی