جدول جو
جدول جو

معنی شانوان - جستجوی لغت در جدول جو

شانوان(نَ)
شاندان و غلاف شانه ومشط. (ناظم الاطباء از اشتنگاس). شانه دان. و شاید مصحف شاندان مخفف شانه دان باشد. رجوع به شاندان شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بانواز
تصویر بانواز
(دخترانه)
باخبر ساختن مردم با صدای بلند (نگارش کردی: بانگهواز)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از باشوان
تصویر باشوان
(پسرانه)
نام کوهی در بانه، آشیانه (نگارش کردی: باشوان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بناوان
تصویر بناوان
(دخترانه)
کدبانو، خانهدار (نگارش کردی: بنهوان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سایوان
تصویر سایوان
سایبان، سایه بان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاندان
تصویر خاندان
خانواده، دودمان، برای مثال مگر دشمن خاندان خودی / که با خانمان ها پسندی بدی (سعدی - لغت نامه - خاندان)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشنودن
تصویر اشنودن
شنیدن برای مثال پروارنه که ذوق سوختن یافت / نبود به شعاع شمع خشنود - این حال اگرت عجب نماید / بشنو ز من ار توانی اشنود (عراقی - ۱۳۱)
فرهنگ فارسی عمید
واحد شمارش افرادی که در یک خانه زندگی می کنند و تشکیل خانواده را می دهند، خانواده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خانمان
تصویر خانمان
خانه، زن و فرزند، اهل خانه، برای مثال غریب اگرچه وزیر شه جهان باشد / همیشه میل دلش سوی خانمان باشد (ابن یمین - لغت نامه - خانمان)، خانه و اسباب خانه، اسباب زندگانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساروان
تصویر ساروان
ساربان، نگهبان شتر، شتربان، اشتربان، شتردار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشنیان
تصویر اشنیان
اشنان، گیاهی از خانوادۀ اسفناج با شاخه های باریک، برگ های ریز و طعم شور که معمولاً در شوره زارها می روید، خلخان، شنان، آذربو، آذربویه، خرند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شادوان
تصویر شادوان
پردۀ بزرگی که در قدیم جلو بارگاه سلاطین می کشیدند، سراپرده، شاروان، شادربان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاروان
تصویر شاروان
پردۀ بزرگی که در قدیم جلو بارگاه سلاطین می کشیدند، سراپرده
فرهنگ فارسی عمید
(اَنْ)
جمع واژۀ نون. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ نون به معنی ماهی. (از آنندراج). رجوع به نون شود
لغت نامه دهخدا
قریه ای است از قرای مرو و فاصله میان این محل و مرو شش فرسخ مسافت است، (از معجم البلدان) (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ نَ)
صفت بیان حالت شنوائی است. در حال شنیدن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
شادروان. (فرهنگ شعوری) :
یکی خسروی شادوان گونه گون
درازیش میدان اسبی فزون.
حکیم اسدی (از انجمن آرای ناصری).
رجوع به شادروان شود
لغت نامه دهخدا
نام یکی از سه قلعه بوده در قدیم که به امر جمشید درشهر اسطخر ساخته شده، و آن سه (اصطخر، شکسته و شکنوان) را سه گنبدان می خواندند. (از نزههالقلوب ج 3 ص 120 و 132) : سه قلعه یکی قلعۀ اصطخر، دوم قلعۀ شکسته، سوم قلعۀ شکنوان در میان شهر نهاده بود و آنرا سه گنبدان گفتندی. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 126). سه قلعه ساخت (جمشید) یکی قلعۀ اصطخر دوم قلعۀ شکسته و سوم شکنوان. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 32)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان خامنه بخش شبستر شهرستان تبریز، دارای 1411 تن سکنه، آب آن از چشمه، محصول آن غلات، حبوبات، شغل اهالی زراعت و گله داری است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
سادوان نیز آمده. یاقوت حموی ذیل شاذوان آورده: کوهی است در جنوب سمرقند و در آن روستا و قریه هایی است و در سمرقند روستایی خوش آب و هوای تر و از حیث محصولات کشاورزی و میوه ها بهتر از آن وجود ندارد و مردم آن تندرست ترین و خوش آب و رنگ ترین مردم بشمارند. درازنای این روستا ده فرسخ و بلکه بیشتر است و کوه آن نزدیکترین کوهها به سمرقند است. (المعجم البلدان). و رجوع به شاذوان شود
لغت نامه دهخدا
(رْ)
مخفف شادروان است که پردۀ بزرگ و شامیانه باشد. (برهان) :
یکی خسروی شاروان گونه گون
درازاش میدان اسپی فزون.
(گرشاسب نامه چ حبیب یغمائی ص 94).
کت و خیمه و خرگه وشاروان
ز هر گونه چندان که ده کاروان.
(گرشاسب نامه چ حبیب یغمائی ص 199).
، (ر)
{{صفت مرکّب}} مخفف شادروان بود. (فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تثنیۀ انو به معنی وقت و زمان و هنگام و ساعت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به انو شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
مخفف شانه دان، آن کیسه یا چیزی که در آن شانه نگاهدارند. (آنندراج). شانه دان. غلاف شانه و مشط. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خاندان
تصویر خاندان
آل، قبیله، اهلیت، عترت، خانمان، خانواده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انوان
تصویر انوان
جمع نون، ماهی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خانمان
تصویر خانمان
خانه با اهل خانه
فرهنگ لغت هوشیار
مجموع افرای که در یک خانه زیست کنند واحدی که شامل پدر و مادر و فرزندان آنان است
فرهنگ لغت هوشیار
سراپرده که در قدیم پیش در خانه و ایوان پادشاهان و امیران میکشیدند، خیمه چادر، پرده بزرگ مانند پامیانه، سایبان، فرش منقش بساط گرانمایه، زیر کنگره های عمارت و سردر خانه، لحنی از الحان باربدی، سدی که بر رود و نهر بندند: شادروان شوشتر، فواره (باین معنی در عربی و ترکی مستعمل است)، اصل بنیاد اساس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشخوان
تصویر اشخوان
شکوفه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشنیان
تصویر اشنیان
اشنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساروان
تصویر ساروان
بمعنی ساربان است که شتردار باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خانوار
تصویر خانوار
((نِ))
خانه وار، تعداد افراد یک خانواده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خانمان
تصویر خانمان
((نْ یا نُ))
دار و ندار، خانه و هر آن چه که متعلق به آن است، خان و مان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خاندان
تصویر خاندان
آل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بعنوان
تصویر بعنوان
همچون
فرهنگ واژه فارسی سره