جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با سایوان

سایوان

سایوان
جشن سایوان، عید مظلۀ یهود: و نزدیک شد عید مظله، یعنی سایوان یهودیان. (ترجمه دیاتسارون ص 108)
همان سایبان است. (آنندراج). رجوع به سایبان و سایه بان شود
لغت نامه دهخدا

سایبان

سایبان
چیزی باشد مانند چتر که بر سر بزرگان میداشتند تا مانع تابش آفتاب گردد، خیمه و چادری که سه چهار لای بر روی هم دوخته باشند شامیانه. یا سایبان اخضر. آسمان. یا سایبان سیمابی. صبح صادق. یا سایبان ظلمانی. صبح کاذب، شب تاریک
فرهنگ لغت هوشیار

سایبان

سایبان
سایه بان، چتر، چادر یا چیز دیگری که برای جلوگیری از آفتاب برپا کنند. سایوان و سایه گاه نیز گفته اند
سایبان
فرهنگ فارسی معین

سایبان

سایبان
سایه بان، چادر یا چیز دیگر که برای جلوگیری از آفتاب برپا کنند، هر چیز که سایه بیندازد و مانع آفتاب باشد، چتر، پرده، سایه گاه
سایبان
فرهنگ فارسی عمید

سایگان

سایگان
دهی است از دهستان دامین بخش مرکزی شهرستان ایرانشهر واقع در 36 هزارگزی شمال خاوری ایرانشهر و 7 هزارگزی خاورشوسۀ ایرانشهر به خاش، هوای آن گرم و دارای 100 تن سکنه است، آب آنجا از قنات تأمین میشود و محصول آن غلات، خرما، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا

سایبان

سایبان
مُرَکَّب اَز: سایه + بان، پسوند حفاظت و اتصاف، معرب آن ’صوان’، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، آفتاب گیر را گویند و آن چتری باشد مانند چتری که بر سر پادشاهان دارند تا مانع تابش آفتاب گردد، (برهان)، آنچه سایه افکند از بنا یا چادر و جز آن: ظُلّه، (ترجمان القرآن) (منتهی الارب)، خَیمَه، عَرْش، رِواق، سُدّه، جائی که بعدِ بند کردن طاق بصورت سایبان باقی باشد، (منتهی الارب) :
سایبانهاش فروهشته و کاخ اندر زیر
همچو سیمرغی افکنده بپای اندر پر،
فرخی،
فرازش یکی نیلگون سایبان
ز گوهر چو شب اختر از آسمان،
اسدی،
گهی ساقی و کاردانش بود
گهی چتر و گه سایبانش بود،
اسدی،
اگر بساط زمین مفرشم کنند سزد
چو سایبان من از پردۀ سحاب کنند،
مسعودسعد،
ز آب گلها حوض و ز سایبان ایوان
ز چوب بتکده عود و ز آب ابر گلاب،
مسعودسعد (دیوان چ رشید یاسمی ص 36)،
گویند که از هفت ده بیرون کردندشان شاگردان نیز عاجز شدند او را سایبان ساختند و بخوابانیدند و برفتند، (قصص الانبیاء ص 138)،
دست تو محیط بر ممالک
ابری شده سایبان کعبه،
خاقانی،
سایبان نیست بر تو بخت سپید
آن سپیدی ّ بخت دلسوز است،
خاقانی،
گرفتند یک ماه آنجا قرار
که هم سایبان بود و هم چشمه سار،
نظامی،
خداوندان عقل این طرفه بینند
که خورشیدی بزیر سایبانست،
سعدی (بدایع)،
، مجازاً بمعنی موی سر، زلف:
بتی دارم که گرد گل ز سنبل سایبان دارد
بهار عارضش خطی بخون ارغوان دارد،
حافظ،
غلام چشم آن ترکم که در خواب خوش مستی
نگارین گلشنش رویست و مشکین سایبان ابرو،
حافظ،
، و در این زمان چادری باشد که آن را چار لای بر روی یکدیگر دوزند و آن را شامیانه نیز گویند، (برهان) (انجمن آرای ناصری) :
منشور خرگه و تتق و چتر و سایبان
برکندلان چرخ مدور نوشته اند،
نظام قاری،
رجوع به سایه بان شود،
- سایبان اخضر، کنایه از آسمان است، (ناظم الاطباء)،
- سایبان سیمابی، کنایه از صبح کاذبست، (برهان) (انجمن آرای ناصری)،
- سایبان ظَلْمانی، صبح کاذب، (ناظم الاطباء)،
-، شب تاریک، (ناظم الاطباء)، کنایه از آسمان است،
- سایبان فلک، کنایه از آسمان:
بپرهیز از این سایبان فلک
بسی داند این سایه مکر و حیل،
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا