جدول جو
جدول جو

معنی اشنودن

اشنودن
شنیدن برای مثال پروارنه که ذوق سوختن یافت / نبود به شعاع شمع خشنود - این حال اگرت عجب نماید / بشنو ز من ار توانی اشنود (عراقی - ۱۳۱)
تصویری از اشنودن
تصویر اشنودن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با اشنودن

اشنودن

اشنودن
شنودن. شنیدن. (از برهان) (رشیدی) (آنندراج) (هفت قلزم) (شعوری) (فرهنگ نظام). گوش کردن. پذیرفتن. فرمان بردن. اطاعت کردن:
گفتار تو بار است و کار برگست
که اشنود چنین بار و برگ زیبا؟
ناصرخسرو.
پروانه چو ذوق سوختن یافت
نبود بشعاع شمع خشنود
این حال عجب اگر نماید
بشنو ز من ار توانی اشنود.
شیخ فریدالدین عراقی (از جهانگیری) (از آنندراج) (از فرهنگ نظام).
لغت نامه دهخدا

اشنودنی

اشنودنی
در خور شنیدن، لایق شنیدن، برای مِثال نه بشنودنی بُد نه بنمودنی / نه افگندنی بُد نه اشنودنی (فردوسی - ۵/۱۰۰)
اشنودنی
فرهنگ فارسی عمید

اشنیدن

اشنیدن
شنیدن، درک کردن صدا به وسیلۀ قوۀ شنوایی، گوش دادن، درک کردن بوی چیزی
اشنیدن
فرهنگ فارسی عمید

اشنیدن

اشنیدن
شنیدن:
بر مستراح کوپله سازیده ست
بر مستراح کوپله که اشنیده ست ؟
منجیک.
و رجوع به شعوری ج 1 ص 141 شود
لغت نامه دهخدا

اشنوند

اشنوند
اشنود. نام دومین روز از خمسۀ مسترقه است. (شعوری ج 1 ص 136). محرف اشتود است. رجوع به اشنود و اشنوذ و اشتود شود، چشم زخم رسانیدن کسی را. (منتهی الارب) (از المنجد) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

اشنوده

اشنوده
شنوده. به معنی شنونده:
بر گفت فرید ماجرایی
اشنودۀ ماجرای من کیست ؟
عطار (دیوان ص 80)
لغت نامه دهخدا

اشنودنی

اشنودنی
لایق شنودن. قابل اصغا:
نه بنوشتنی بد نه بنمودنی
نه برخواندنی بد نه اشنودنی.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

بشنودن

بشنودن
شنیدن. بشنیدن. شنودن:
ز اختر بد و نیک بشنوده بود
جهان را چپ و راست پیموده بود.
فردوسی.
شیر سخن دمنه بشنود. (کلیله و دمنه). و رجوع به بشنیدن، شنیدن و شنودن شود
لغت نامه دهخدا