شنودن. شنیدن. (از برهان) (رشیدی) (آنندراج) (هفت قلزم) (شعوری) (فرهنگ نظام). گوش کردن. پذیرفتن. فرمان بردن. اطاعت کردن: گفتار تو بار است و کار برگست که اشنود چنین بار و برگ زیبا؟ ناصرخسرو. پروانه چو ذوق سوختن یافت نبود بشعاع شمع خشنود این حال عجب اگر نماید بشنو ز من ار توانی اشنود. شیخ فریدالدین عراقی (از جهانگیری) (از آنندراج) (از فرهنگ نظام).
اشنود. نام دومین روز از خمسۀ مسترقه است. (شعوری ج 1 ص 136). محرف اشتود است. رجوع به اشنود و اشنوذ و اشتود شود، چشم زخم رسانیدن کسی را. (منتهی الارب) (از المنجد) (از اقرب الموارد)
شنیدن. بشنیدن. شنودن: ز اختر بد و نیک بشنوده بود جهان را چپ و راست پیموده بود. فردوسی. شیر سخن دمنه بشنود. (کلیله و دمنه). و رجوع به بشنیدن، شنیدن و شنودن شود