که می نشاند، که نشستن فرماید: به فرمان شه آن سخنگوی مرد نشست و نشاننده را سجده کرد. نظامی. ، منصوب کننده: گرایندۀ تاج و زرین کمر نشانندۀ شاه بر تخت زر. فردوسی. ، کارنده. که غرس کند. که نهال و درختی غرس کند: که هرک افکند میوه ای زین درخت نشاننده را گوید آن نیک بخت. نظامی
که می نشاند، که نشستن فرماید: به فرمان شه آن سخنگوی مرد نشست و نشاننده را سجده کرد. نظامی. ، منصوب کننده: گرایندۀ تاج و زرین کمر نشانندۀ شاه بر تخت زر. فردوسی. ، کارنده. که غرس کند. که نهال و درختی غرس کند: که هرک افکند میوه ای زین درخت نشاننده را گوید آن نیک بخت. نظامی
به نشستن وا دارنده، جلوس دهنده (برتخت)، جا دهنده مقیم سازنده، کارنده غرس کننده، برپا دارنده نصب کننده، نهنده، خاموش کننده (آتش)، دفع کننده آرام کننده (درد الم)
به نشستن وا دارنده، جلوس دهنده (برتخت)، جا دهنده مقیم سازنده، کارنده غرس کننده، برپا دارنده نصب کننده، نهنده، خاموش کننده (آتش)، دفع کننده آرام کننده (درد الم)