جدول جو
جدول جو

معنی شانتاش - جستجوی لغت در جدول جو

شانتاش
شانه تراش، نام قریه ای است از قرای تابع تنکابن، (سفرنامۀ رابینو ص 24 انگلیسی و ص 46 ترجمه فارسی)
لغت نامه دهخدا
شانتاش
از روستاهای دو هزار تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شهرتاش
تصویر شهرتاش
(پسرانه)
شهر (فارسی) + تاش (ترکی) همسایه و همشهری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شهرتاش
تصویر شهرتاش
همشهری، هر یک از آنانکه با یکدیگر از یک شهر باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قانتات
تصویر قانتات
جمع واژۀ قانته، فرمان برنده، فرمان بردار، مطیع و متواضع به خداوند، نمازخوان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انتعاش
تصویر انتعاش
بهبود وضع زندگی، حال یا کار کسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انتقاش
تصویر انتقاش
برگزیدن کسی یا چیزی، از نقاش خواستن که چیزی نقش کند، نقش پذیرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تانتال
تصویر تانتال
عنصر فلزی نقره فام، قابل تورق و مفتول شدن که به دلیل مقاومت زیادش در برابر اسیدها جهت ساخت لوازم آزمایشگاه و آلات جراحی به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شادباش
تصویر شادباش
تبریک، تهنیت، روز بیست و ششم از ماه های فلکی
شادباش گفتن: خوش باش گفتن، تبریک و تهنیت گفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شانتاژ
تصویر شانتاژ
کوشش برای شکست دادن طرف مقابل از طریق تهدید، تحریک، سفسطه و به راه انداختن هیاهو و آشوب، جوسازی، هوچی گری
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
روی خراشیدن در مصیبت و طپانچه زدن بر آن. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بیرون کشیدن گل و لای از چاه. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). لاروب کردن چاه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
شتابانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بشتاب واداشتن. اعجال. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
برهنه کردن و کفن دزدیدن. (غیاث اللغات).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
انتتش الحب انتتاشاً، خیسید آن تخم در زمین و نیش زد. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
نام ایالتی در جزیره جاوه که مرکز آن بندر بانتام است. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1221)
نام بندری است در جزیره جاوه، (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1221)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خار از پای برآوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). خار از تن بیرون کردن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) ، پی گم کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، از جایی بجایی رفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بیرون رفتن از زمینی بزمینی. (از اقرب الموارد) ، میل کردن. (شرح فارسی قاموس) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، شکسته شدن عهد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، گسسته شدن ریسمان. (از اقرب الموارد). تاب بازدادن ریسمان. (شرح قاموس) ، تبری. (از اقرب الموارد). عار و ننگ داشتن. (غیاث اللغات) ، برطرف و پاک کردن عرق (خوی) از پیشانی خود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
موی برافراشتن گربه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). براق شدن گربه، هر چیز منتقل شده و بملک کسی داده شده. هر چیزی که بکسی منتقل شده باشد. (از ناظم الاطباء) ، در شواهد زیر ظاهراً به معنی کسی است که از مذهب برگشته یا از مذهبی بمذهبی دیگر گرویده است: اما این خواجه که این تصنیف کرده است نه دعوی میکند در اول کتاب که بیست وپنج سال رافضی بوده است و انتقالی شده علی زعمه، قولش در دعوی اول مسموع باشد. (کتاب النقض ص 23). جهانیان را معلوم است که خلفای بنی العباس دربغداد سرایهای محکم کرده اند و بیگانه را در وی رها نکنند... و اگر متغلبی طلب آن کند بخونش سعی کنند، خواجۀ انتقالی میبایست که این شفقت نگاه داشتی. (کتاب النقض ص 23). الحمدﷲ هیچ مسلمان منقبت و مدح آل رسول را منکر و جاحد نباشد، شنوند و دوست دارند مگر کسی که مجبر و انتقالی و نومسلمان باشد. (کتاب النقض ص 41)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دست ناویدن و گرفتن چیز کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). تناول، یقال: ’الظبی ینوش الاراک وینتاشه’. (از اقرب الموارد) ، ترشدن ریش. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). ترشدن زخمها. (از تاج العروس از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
دراز گردیدن: انتشّت الشجره انتشاشاً، و قول ابن عباد تصحیف، صوابه: أنتشت کأکرمت. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
سر بیرون آوردن گیاه از زمین پیش از آنکه بیخش برآید. (ناظم الاطباء). سر بیرون آوردن گیاه از زمین پیش از آنکه ریشه بدواند. (از اقرب الموارد)، طلب نیکویی کردن از کسی. (از اقرب الموارد). نزدیک کسی شدن (و) نیکویی جستن. (مصادر زوزنی از یادداشت مؤلف) :
خرد باستفادۀ او برگماشت وقت تمام (کذا)
بانتجاع رود گوش من بیانش را.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 815).
هم آخر بنگزیرد از نقد و جنسی
که مستغنیم دارد از انتجاعی.
خاقانی.
از اکناف عالم تجار و اصحاب انتجاع و طالبان اعمال و اشغال رسیده بودند. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
نگارستن نگاشتن، نگاراندن نقش پذیرفتن نگار بستن: انتقاش صور، جمع انتقاشات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شانتاژ
تصویر شانتاژ
مکر و نیرنگ، حقه بازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انتیاش
تصویر انتیاش
دست ناویدن، گرفتن، آورد و برد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انتکاش
تصویر انتکاش
چاه روبی بیرون آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قانتات
تصویر قانتات
قانته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انتغاش
تصویر انتغاش
برجای جنبیدن، بر جای لرزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انتعاش
تصویر انتعاش
بانشاط، برخاستن، بلند شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انتفاش
تصویر انتفاش
سیخ شدن مو، بال گشودن - از هم باز شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انتعاش
تصویر انتعاش
((اِ تِ))
برخاستن، بلند شدن، نیکو حال شدن، با نشاط شدن، بهبود، لذت بردن جمع انتعاشات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شهرتاش
تصویر شهرتاش
((شَ))
همشهری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شانتاژ
تصویر شانتاژ
هوچیگری، تلاش برای شکست رقیب از راه سفسطه، تهدید به افشاگری، تهییج و تحریک شنوندگان و جلوگیری از مطرح شدن یا اثر گذاشتن سخنان رقیب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انتقاش
تصویر انتقاش
((اِ تِ))
نقش پذیرفتن، نگار بستن، جمع انتقاشات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شادباش
تصویر شادباش
تبریک
فرهنگ واژه فارسی سره
درخشان، باشکوه، مدرن، فریبنده، عالی، شگفت انگیز، جالب، مجلّل، لوکس، فوق العاده، فانتزی، زیبا، شکوهمند
دیکشنری اردو به فارسی