مرکب از شام باضافۀ گاه و آن بمعنی هنگام شام، گاه آغازیدن شب و سپری شدن روز، رجوع به ’آن’ در این لغت نامه شود: بامدادان بر چکک، چون چاشتگاهان بر شخج نیمروزان بر لبینا، شامگاهان بر دنه، منوچهری، چونانکه همی بامداد روشن تاریک شود وقت شامگاهان، ناصرخسرو، آتشی راکه همه روزه کند روزه بلند شامگاهان به یکی لحظه کند پست فقاع، سوزنی
مرکب از شام باضافۀ گاه و آن بمعنی هنگام شام، گاه آغازیدن شب و سپری شدن روز، رجوع به ’آن’ در این لغت نامه شود: بامدادان بر چکک، چون چاشتگاهان بر شخج نیمروزان بر لبینا، شامگاهان بر دنه، منوچهری، چونانکه همی بامداد روشن تاریک شود وقت شامگاهان، ناصرخسرو، آتشی راکه همه روزه کند روزه بلند شامگاهان به یکی لحظه کند پست فقاع، سوزنی
ناگهان، غفلهً، بغتهً، بدیههً، به ناگاه، دفعهً، یکباره: بگشادش در با کبر شهنشاهان گفت بسم اﷲ و اندرشد ناگاهان، منوچهری، به سحرگاهان ناگاهان آواز کلنگ راست چون غیو کند صفدر بر کردوسی، منوچهری، چند ناگاهان به چاه اندر فتاد آنکه او مر دیگران راه چاه کند، ناصرخسرو، کشته فرزند گرامی را گر ناگاهان بیند از بیم خروشید نیارد مادر، انوری، جهان جان کمال الدین سماعیل شنیدم وی که ناگاهان فروشد، اثیرالدین اومانی (از آنندراج)، ، ناگهانی، فجائی: موج دریاست قربت شاهان خشم ایشان بلای ناگاهان، اوحدی، - به ناگاهان، ناگاهان، به ناگاه: ور زآنکه بغرّدی به ناگاهان پیرامن او هزبر یا ببری، منوچهری
ناگهان، غفلهً، بغتهً، بدیههً، به ناگاه، دفعهً، یکباره: بگشادش در با کبر شهنشاهان گفت بسم اﷲ و اندرشد ناگاهان، منوچهری، به سحرگاهان ناگاهان آواز کلنگ راست چون غیو کند صفدر بر کردوسی، منوچهری، چند ناگاهان به چاه اندر فتاد آنکه او مر دیگران راه چاه کند، ناصرخسرو، کشته فرزند گرامی را گر ناگاهان بیند از بیم خروشید نیارد مادر، انوری، جهان جان کمال الدین سماعیل شنیدم وی که ناگاهان فروشد، اثیرالدین اومانی (از آنندراج)، ، ناگهانی، فجائی: موج دریاست قربت شاهان خشم ایشان بلای ناگاهان، اوحدی، - به ناگاهان، ناگاهان، به ناگاه: ور زآنکه بغرّدی به ناگاهان پیرامن او هزبر یا ببری، منوچهری
از: شام به اضافۀ گاه پسوند زمان، وقت شام، آنگاه که روز به انجام کشد و شب آغاز شود، مقابل صبحگاه و صبحی که وقت صبح است، (از آنندراج) : آمد نوروز ماه می خور و می ده پگاه هر روز تا شامگاه هر شب تا بامداد، منوچهری، ببین هر شامگاهی نسر طایر بخوان همتم مرغ مسمن، خاقانی، قوس قزح بکاغذ شامی بشامگاه از هفت رنگ بین که چه طغرا برافکند، خاقانی، غم آن صبح صادق ملت آسمان شامگاه میگوید، خاقانی، چون برین قصه هفته ای بگذشت شامگاهی بخانه رفت از دشت، نظامی، صوفی ما که ز ورد سحری مست شدی شامگاهش نگران باش که سرخوش باشد، حافظ، - نماز شامگاه، نماز شام، نماز مغرب، رجوع به نماز شام شود، ، نقاره و طبل که بوقت غروب زنند، رجوع به شامگاه زدن شود
از: شام به اضافۀ گاه پسوند زمان، وقت شام، آنگاه که روز به انجام کشد و شب آغاز شود، مقابل صبحگاه و صبحی که وقت صبح است، (از آنندراج) : آمد نوروز ماه می خور و می ده پگاه هر روز تا شامگاه هر شب تا بامداد، منوچهری، ببین هر شامگاهی نسر طایر بخوان همتم مرغ مسمن، خاقانی، قوس قزح بکاغذ شامی بشامگاه از هفت رنگ بین که چه طغرا برافکند، خاقانی، غم آن صبح صادق ملت آسمان شامگاه میگوید، خاقانی، چون برین قصه هفته ای بگذشت شامگاهی بخانه رفت از دشت، نظامی، صوفی ما که ز ورد سحری مست شدی شامگاهش نگران باش که سرخوش باشد، حافظ، - نماز شامگاه، نماز شام، نماز مغرب، رجوع به نماز شام شود، ، نقاره و طبل که بوقت غروب زنند، رجوع به شامگاه زدن شود
منسوب به شامگاه، - ابر شامگاهی، ابر که بوقت مغرب برآید، ابر که بوقت فروشدن خورشید و آغازیدن شب بر آسمان پیدا آید و ببارد: همی نثار کند ابر شامگامی در همی عبیر کند باد بامدادی آس، منوچهری، - نماز شامگاهی، نماز هنگام شام، نماز که بوقت مغرب خوانند، نماز که پس از فروشدن آفتاب و آغاز شدن شب خوانند: نماز شامگاهی گشت صافی ز روی آسمان ابر معکن، منوچهری، و رجوع به نماز شام شود
منسوب به شامگاه، - ابر شامگاهی، ابر که بوقت مغرب برآید، ابر که بوقت فروشدن خورشید و آغازیدن شب بر آسمان پیدا آید و ببارد: همی نثار کند ابر شامگامی دُر همی عبیر کند باد بامدادی آس، منوچهری، - نماز شامگاهی، نماز هنگام شام، نماز که بوقت مغرب خوانند، نماز که پس از فروشدن آفتاب و آغاز شدن شب خوانند: نماز شامگاهی گشت صافی ز روی آسمان ابر معکن، منوچهری، و رجوع به نماز شام شود