جدول جو
جدول جو

معنی شاخچه - جستجوی لغت در جدول جو

شاخچه
شاخ کوچک، شاخک، تهمت، افترا
شاخچه بستن: کنایه از تهمت بستن، افترا و تهمت زدن
تصویری از شاخچه
تصویر شاخچه
فرهنگ فارسی عمید
شاخچه(چَ / چِ)
شاخک. مصغر شاخ. شاخ کوچک. (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء). شعبه
لغت نامه دهخدا
شاخچه
شاخ کوچک
تصویری از شاخچه
تصویر شاخچه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شاخچه بند
تصویر شاخچه بند
ویژگی آنکه به دیگری افترا و تهمت ببندد، تهمت بند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاخچه بستن
تصویر شاخچه بستن
کنایه از تهمت بستن، افترا و تهمت زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاخچه بندی
تصویر شاخچه بندی
تهمت بندی، تهمت سازی، بهتان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاخه
تصویر شاخه
آنچه از تنۀ درخت یا ساقۀ گیاه می روید و حامل برگ، گل یا میوه است، شاخ، آنچه از چیز دیگر جدا شود، مثل جوی آب که از نهر یا رود جدا شود، شعبه، کنایه از فرقه، دسته، کنایه از واحد شمارش تیرآهن، نبات و مانند آن مثلاً یک شاخه نبات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اخچه
تصویر اخچه
آقچه، سکۀ سیم یا زر، پول طلا یا نقره، زر یا سیم مسکوک، اقچه
فرهنگ فارسی عمید
(خُ کَ دَ)
تهمت و افترا. (آنندراج). کنایه از تهمت بستن. (فرهنگ نظام) :
هزار شاخچه بر خویش بسته ام طالب
اگر بغیر در افتم ببین چها بندم.
طالب آملی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ چَ / چِ)
آقچه. اقچه. ریزۀ زر، فحلیست که از بند رهائی یافته با ماده خران کاظمه آمیخت
لغت نامه دهخدا
(وَ چُ دَ/ دِ)
تهمت بند. (فرهنگ نظام) :
تنها نه بمستی نگهش فتنه پسند است
از هر نگهی نرگس او شاخچه بند است.
میرالهی همدانی (از فرهنگ نظام و آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ بَ)
پیوند کردن درخت. (غیاث اللغات) ، کنایه از تهمت و بهتان. (برهان). تهمت سازی. (غیاث) :
غنچه دهنان بیهده خندی نکنند
سنبل رقمان مشق نوندی نکنند
با غیر بسیر باغ و بستان نروند
با غیرتیان شاخچه بندی نکنند.
ظهوری (از انجمن آرا).
، لعبت بازی. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
مرکّب از: ’ش ی خ’، معتدل از هر چیزی. (منتهی الارب)، الشاخه من الرجال، المعتدل القد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ / خِ)
شاخ درخت. (ناظم الاطباء). فرع. غصن. شاخ. فنن. شغه. شغ، شعبه. (ناظم الاطباء) : شاخۀ رود. شاخۀ چهل چراغ یک شعبه از چهل چراغ، فروع و جزئیات: ولیکن دانشومندان اندر شاخه های فقه روز از سپیده دمیدن دارند. (مقدمۀ التفهیم چ جلال همائی ص قسط و همین کتاب ص 69) ، قرن و شاخ حیوان. جام شرابخواری که بشکل شاخ بود، شراب آمیختۀ با گلاب. (ناظم الاطباء) ، شاخ که مشک زباد را در آن نهاده میفروخته اند:
آبی چو یکی کیسگکی از خز زرد است
در کیسه یکی بیضۀ کافور کلان است.
واندر دلۀ بیضۀ کافور رباحی
ده نافه و ده شاخگک مشک نهان است.
منوچهری.
، صلیب. غل. (ناظم الاطباء).
- شاخۀ ریحان، طاقۀ ریحان. (ناظم الاطباء).
- دوشاخه، سه شاخه و قس علی هذا بمعنی دو شعبه مانند چوب دوشاخه. (فرهنگ نظام).
- ، دوشاخه، جزوی از دو چرخۀ پایی که حرکت فرمان را به چرخ جلو منتقل میسازد. رجوع به دو شاخه شود.
- سرشاخه، شاخۀ رأس درخت. قلۀ درخت. رجوع به شاخ شود
لغت نامه دهخدا
(خَ / خِ)
نام محلی کنار راه مشهد به باجگیران میان قشلاق و آسیاب خسروخان واقع در 207130 گزی مشهد
لغت نامه دهخدا
(خِ صَ)
تأنیث شاخص. چشم واگشوده نهاده. (مقدمۀ لغت میر سید شریف جرجانی). حیران و چشم بازمانده. خیره مانده. قال اﷲ تعالی: واقترب الوعد الحق فاذا هی شاخصه ابصار الذین کفروا یا ویلنا قدکنا فی غفله من هذا بل کنا ظالمین. (قرآن 97/21)
لغت نامه دهخدا
میانه بالا مرد انشعابی که از تنه درخت جدا میشود و حامل برگ و گل و انشعابات کوچکتر است شاخ درخت غصن، شاخ حیوان قرن، جام شراب که به شکل شاخ بود، شعبه، تقسیمات بزرگ و کلی گیاهان و جانوران را گویند. در هر شاخه صفات بسیار کلی موجودات گیاهی یا جانوری در نظر گرفته میشود مثلا در عالم جانوران همه حیوانات یک سلولی را در یک شاخه قرار داده و به نام آغازیان می نامند و بقیه جانوران که پر سلولی هستند در طی 7 شاخه ذکر میشوند. در عالم گیاهان همه گیاهان در 4 شاخه قرار گرفته اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاخچه بندی
تصویر شاخچه بندی
تهمت سازی بهتان
فرهنگ لغت هوشیار
بنگرید به آقچه ریزه زر، سکه زر و مهر درم از زر و نقره، مطلق زر و سیم، روپیه. ترکی کهله مهر زر مهر سیم، مترسک، آب بهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاخه
تصویر شاخه
((خَ یا خِ))
شاخه درخت، شعبه، بخش فرعی جدا شده از یک مجموعه اصلی، واحد شمارش تیرآهن، نبات و مانند آن، جام شراب که به شکل شاخ بود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اخچه
تصویر اخچه
((اَ چِ))
ریزه زر، سکه زر و مهر درم از زر و نقره، مطلق زر و سیم، روپیه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شاخچه بستن
تصویر شاخچه بستن
((خْ چِ. بَ تَ))
تهمت زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شاخه
تصویر شاخه
شعبه
فرهنگ واژه فارسی سره
ازگ، غصن 2، شجن، شعبه، فرع، گروه، شاخابه، شاخ
فرهنگ واژه مترادف متضاد
علامت، ممیزه، نمودار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دیدن شاخه درخواب، دلیل بر فرزندان و برادران و خویشان بود. اگر بیند شاخهای درخت انبوه و بسیار بود، دلیل که خویشان او بسیار شوند. اگر به خلاف این بیند، دلیل که خویشان او کم شوند. اگر بیند شاخه از درخت خود ببرید، دلیل که خویشی را از خود دور کند. اگر بیند که شاخی از درخت او کم شد، دلیل که یکی از خویشان او بمیرد. اگر بیند که شاخه خرما در دست داشت، دلیل که فرزندی آورد. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب
دیگ مسی مخصوص پختن شیر در دامداری ها که ظرفیتی کمتر از دو.، تخم گیاهی که به طور طبیعی به زمین ریخته و نهال جدیدی از.، بذر پیاز، پیاز کوچکی که پس از کشت دانه ی خاصی از آن پیاز
فرهنگ گویش مازندرانی
تاقچه
فرهنگ گویش مازندرانی