جدول جو
جدول جو

معنی شاخچه

شاخچه
شاخ کوچک، شاخک، تهمت، افترا
شاخچه بستن: کنایه از تهمت بستن، افترا و تهمت زدن
تصویری از شاخچه
تصویر شاخچه
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با شاخچه

شاخچه

شاخچه
شاخک. مصغر شاخ. شاخ کوچک. (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء). شعبه
لغت نامه دهخدا

شاخصه

شاخصه
تأنیث شاخص. چشم واگشوده نهاده. (مقدمۀ لغت میر سید شریف جرجانی). حیران و چشم بازمانده. خیره مانده. قال اﷲ تعالی: واقترب الوعد الحق فاذا هی شاخصه ابصار الذین کفروا یا ویلنا قدکنا فی غفله من هذا بل کنا ظالمین. (قرآن 97/21)
لغت نامه دهخدا

اخچه

اخچه
بنگرید به آقچه ریزه زر، سکه زر و مهر درم از زر و نقره، مطلق زر و سیم، روپیه. ترکی کهله مهر زر مهر سیم، مترسک، آب بهر
فرهنگ لغت هوشیار

شاخه

شاخه
میانه بالا مرد انشعابی که از تنه درخت جدا میشود و حامل برگ و گل و انشعابات کوچکتر است شاخ درخت غصن، شاخ حیوان قرن، جام شراب که به شکل شاخ بود، شعبه، تقسیمات بزرگ و کلی گیاهان و جانوران را گویند. در هر شاخه صفات بسیار کلی موجودات گیاهی یا جانوری در نظر گرفته میشود مثلا در عالم جانوران همه حیوانات یک سلولی را در یک شاخه قرار داده و به نام آغازیان می نامند و بقیه جانوران که پر سلولی هستند در طی 7 شاخه ذکر میشوند. در عالم گیاهان همه گیاهان در 4 شاخه قرار گرفته اند
فرهنگ لغت هوشیار

شاخه

شاخه
آنچه از تنۀ درخت یا ساقۀ گیاه می روید و حامل برگ، گل یا میوه است، شاخ، آنچه از چیز دیگر جدا شود، مثل جوی آب که از نهر یا رود جدا شود، شعبه، کنایه از فرقه، دسته، کنایه از واحد شمارش تیرآهن، نبات و مانند آن مثلاً یک شاخه نبات
شاخه
فرهنگ فارسی عمید