شاخ درخت. (ناظم الاطباء). فرع. غصن. شاخ. فنن. شغه. شغ، شعبه. (ناظم الاطباء) : شاخۀ رود. شاخۀ چهل چراغ یک شعبه از چهل چراغ، فروع و جزئیات: ولیکن دانشومندان اندر شاخه های فقه روز از سپیده دمیدن دارند. (مقدمۀ التفهیم چ جلال همائی ص قسط و همین کتاب ص 69) ، قرن و شاخ حیوان. جام شرابخواری که بشکل شاخ بود، شراب آمیختۀ با گلاب. (ناظم الاطباء) ، شاخ که مشک زباد را در آن نهاده میفروخته اند: آبی چو یکی کیسگکی از خز زرد است در کیسه یکی بیضۀ کافور کلان است. واندر دلۀ بیضۀ کافور رباحی ده نافه و ده شاخگک مشک نهان است. منوچهری. ، صلیب. غل. (ناظم الاطباء). - شاخۀ ریحان، طاقۀ ریحان. (ناظم الاطباء). - دوشاخه، سه شاخه و قس علی هذا بمعنی دو شعبه مانند چوب دوشاخه. (فرهنگ نظام). - ، دوشاخه، جزوی از دو چرخۀ پایی که حرکت فرمان را به چرخ جلو منتقل میسازد. رجوع به دو شاخه شود. - سرشاخه، شاخۀ رأس درخت. قلۀ درخت. رجوع به شاخ شود