- شاخه
- شعبه
معنی شاخه - جستجوی لغت در جدول جو
- شاخه
- میانه بالا مرد انشعابی که از تنه درخت جدا میشود و حامل برگ و گل و انشعابات کوچکتر است شاخ درخت غصن، شاخ حیوان قرن، جام شراب که به شکل شاخ بود، شعبه، تقسیمات بزرگ و کلی گیاهان و جانوران را گویند. در هر شاخه صفات بسیار کلی موجودات گیاهی یا جانوری در نظر گرفته میشود مثلا در عالم جانوران همه حیوانات یک سلولی را در یک شاخه قرار داده و به نام آغازیان می نامند و بقیه جانوران که پر سلولی هستند در طی 7 شاخه ذکر میشوند. در عالم گیاهان همه گیاهان در 4 شاخه قرار گرفته اند
- شاخه
- آنچه از تنۀ درخت یا ساقۀ گیاه می روید و حامل برگ، گل یا میوه است، شاخ، آنچه از چیز دیگر جدا شود، مثل جوی آب که از نهر یا رود جدا شود، شعبه، کنایه از فرقه، دسته، کنایه از واحد شمارش تیرآهن، نبات و مانند آن مثلاً یک شاخه نبات
- شاخه ((خَ یا خِ))
- شاخه درخت، شعبه، بخش فرعی جدا شده از یک مجموعه اصلی، واحد شمارش تیرآهن، نبات و مانند آن، جام شراب که به شکل شاخ بود
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
شناسه، نمودار، روشن نمودار
اکلیل الملک
آنتن
کاسه پشت لاک پشت سنگ پشت
رشک برنده، تیزبین
آن چیزی باشد که از چوب و شاخ یا استخوان و فلزات و غیره سازند و زلف و گیسو را بدان پرداز دهند کتف
قوه ای است در دماغ که از راه بینی بو را ادراک میکند، بینی، شم ادراک بویها روسری زنان، چارقد
مونث شامخ بلند مونث شامخ جمع شوامخ شامخات
منسوب به شاخ قرنی، چوبی سه شاخه و دسته دار که دهقانان غله کوفته شده بدان بر باد دهند تا دانه از کاه جدا گردد
نوعی غله که بدان نان پزند
شاخ کوچک شاخ کوچک
بلند بر آمده ازهر چیزی، مرتفع
شاخ کوچک
مونث شاب برنا دختر
هیئت، لباس
نافرمان بد کاره زن
مونث شادخ کار ناپسند، سپیدی روی
ازپارسی شالک شال کوچک
جمع شائک، خاردارها تیزها شاکه خارزار خارستان
مونث شاق دشوار مونث شاق: اعمال شاقه تکالیف شاقه
تشنه
جمع شائع، پراکیده ها همسر زن
مونث شاش پرده رخشار (سینما) شاش بول گمیز، ترشح
زه افکندن مونث شدخ نرمی وتری شادابی تازگی گیاه نورسته
کبودی داغ کوفتگی، آسیب غریو فریاد
شاش، ادرار، مایعی زرد رنگ مرکب از آب اسید اوریک نمک طعام و املاح دیگر که از طریق آلت تناسلی دفع می شود
شاش، ادرار، پیشاب، بول، زهراب، پیشار، پیشیار، میزک، چامیز، چامیر، چامین، چمین، کمیز، گمیز
شاش، ادرار، پیشاب، بول، زهراب، پیشار، پیشیار، میزک، چامیز، چامیر، چامین، چمین، کمیز، گمیز
یرقان، زردی گندم، باران
مؤنث واژۀ شاق، دشوار، سخت
شاخ کوچک، شاخک، تهمت، افترا
شاخچه بستن: کنایه از تهمت بستن، افترا و تهمت زدن
شاخچه بستن: کنایه از تهمت بستن، افترا و تهمت زدن
حسن و جمال، هیئت، لباس، زینت
لکۀ سفید در چهره، برص، لکۀ ننگ