جدول جو
جدول جو

معنی شاخسار - جستجوی لغت در جدول جو

شاخسار
(دخترانه)
محل انبوهی شاخه های درخت
تصویری از شاخسار
تصویر شاخسار
فرهنگ نامهای ایرانی
شاخسار
جائی از درخت که شاخهای بسیار رسته باشد
تصویری از شاخسار
تصویر شاخسار
فرهنگ لغت هوشیار
شاخسار
قسمت بالای درخت که پرشاخ و بال باشد، شاخۀ درخت، برای مثال عشق در عالم نبودی گر نبودی روی زیبا / گر نه گل بودی نخواندی بلبلی بر شاخساری. (سعدی۲ - ۵۷۴)، قطعۀ آهن یا فولاد سوراخ سوراخ که زرگر مفتول طلا یا نقره را از سوراخ آن می گذراند و می کشد تا باریک و هموار شود، شفشاهنگ، شفشاهنج
تصویری از شاخسار
تصویر شاخسار
فرهنگ فارسی عمید
شاخسار
قسمت بالای درخت که پر شاخه باشد، جای انبوهی از درختان بسیار شاخ، شاخه درخت
تصویری از شاخسار
تصویر شاخسار
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شاهسار
تصویر شاهسار
(پسرانه)
نام یکی از شاعران دربار سامانیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شاخدار
تصویر شاخدار
صاحب شاخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاخدار
تصویر شاخدار
حیوانی که شاخ دارد، تنه درختی که دارای شاخه باشد، شاخه دار، دیوث، قلتیان، نقره پاک، سیم بی غش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اخسار
تصویر اخسار
کم کردن زیان رسانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شخسار
تصویر شخسار
زمین سخت و محکم را گویند که در دامن کوه واقع است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شخسار
تصویر شخسار
شاخۀ درخت، قسمت بالای درخت که پرشاخ و بال باشد
زمین سخت و ناهموار، زمین سخت در دامن کوه، سنگلاخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شخسار
تصویر شخسار
((شَ))
جای انبوه از درختان، سنگلاخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شاهکار
تصویر شاهکار
(پسرانه)
کار شاهانه، برجسته، ممتاز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شادیار
تصویر شادیار
(پسرانه)
شاد و خوشحال
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شابهار
تصویر شابهار
(پسرانه)
نام دشتی در نواحی کابل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بایسار
تصویر بایسار
متمول، ثروتمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرمسار
تصویر شرمسار
خجول
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ساختار
تصویر ساختار
استراکچر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بادسار
تصویر بادسار
متکبر معجب بانخوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاکسار
تصویر خاکسار
خاک مانند، خاک آلود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاهوار
تصویر شاهوار
درخور شاه لایق شاه شاهانه: در شاهوار، هر چیز نیک خوب و گرانمایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاهکار
تصویر شاهکار
کار بزرگ، کار بی مزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاهسوار
تصویر شاهسوار
سوار دلاور، بهادر پهلوان جنگجو، مرکب شاه مرکوب شاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شارمار
تصویر شارمار
مار بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شارکار
تصویر شارکار
هر کار مفت و رایگان که بزور و جبرا اجرا گردد
فرهنگ لغت هوشیار
شهرستان شهر مدینه، نفس شهر یعنی دکان ها و خانه ها که بر گرداگرد ارگ یا قهندز ساخته باشند هرچه در اندرون یک شهر بود مقابل ربض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرمسار
تصویر شرمسار
منفعل و خجل، شرمنده، شرمگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شادخوار
تصویر شادخوار
شادی خوار، شادمان، خوشحال، برای مثال باده شناس مایۀ شادی و خرّمی / بی باده هیچ جان نشد از مایه شادخوار (مسعودسعد - ۵۴۲)، تو شادی کن ار شادخواران شدند / تو با تاجی ار تاج داران شدند (نظامی۵ - ۹۱۰)،
خوش گذران، برای مثال به پیری و به خواری بازگردد / به آخر هر جوان و شاد خواری (ناصرخسرو - ۵۰۲)، شراب خوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیرسار
تصویر شیرسار
مانند سر شیر، آنچه به شکل سر شیر باشد، برای مثال ور به روی آسمان داری تو گرز شیرسار / شیر گردون را مطیع شیر شادروان کنی (عمعق - ۱۹۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاهکار
تصویر شاهکار
کار بزرگ و نمایان، ممتاز، برتر، برجسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گاوسار
تصویر گاوسار
گاوسر، گرزی که به شکل سر گاو ساخته باشند، گوسر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادسار
تصویر بادسار
سبک سر، سبک مغز، مغرور، متکبر، برای مثال باده ای کز وی جدا گردد بخیل از رادمرد / باده ای کز وی شود پیدا حکیم از بادسار (سوزنی - ۱۸۱)، سبک، بی وقار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاکسار
تصویر خاکسار
فروتن، خوار، ذلیل، خاک زاد، خاک آلوده، حقیر، ناچیز، برای مثال گناه آید از بندۀ خاکسار / به امیّد عفو خداوندگار (سعدی۱ - ۱۹۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاهوار
تصویر شاهوار
خوب و گران مایه، ویژگی چیزی که درخور و لایق شاه باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاخ دار
تصویر شاخ دار
دارای شاخ، ویژگی حیوانی که شاخ دارد، کنایه از دروغ، دروغ شاخ دار، کلۀ گوسفند که آن را طبخ می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چاهسار
تصویر چاهسار
زمینی که در آن چاه بسیار باشد، سر چاه، دهانۀ چاه، مطلق چاه، برای مثال دو پایش فروشد به یک چاهسار / نبد جای آویزش و کارزار (فردوسی - ۵/۴۵۲)، چاهساری هزارپایه در او / ناشده کس مگر که سایه در او (نظامی۴ - ۶۷۵)
فرهنگ فارسی عمید