شاخور، صاحب شاخ، باسرو، ذوقرن، هر حیوانی که دارای شاخ باشد، (ناظم الاطباء)، حیوانات شاخ دارمانند گاو، بز، گوسفند، آهو، گوزن و امثال آن، مطلق گاو و گوسفند و بز و میش: خونریز شاخدار خوش آمد به روز عید در موسمی که باشد گلریز شاخسار از شاخسار باد نگونسار دشمنت خونریز او فریضه چو خونریز شاخدار، سوزنی، - مرغ شاخدار،نام مرغی است که آن را مرغ مصری نیز گویند، سنگی سار، ، کلۀ پخته و کله پاچه درتداول عامه و عامیان چون گفتن کله خوردن را بشگون ندارند بجای آن به کلۀ پخته شاخدار گویند، هر تنه درختی که دارای شاخه ها بود، (ناظم الاطباء)، نقرۀ پاک و پاکیزه و بیغش، (برهان قاطع)، نقرۀ خالص و ویژه لیکن تنها مستعمل نیست بلکه نقرۀ شاخدار و سیم شاخدار گویند، (آنندراج)، نقرۀ پاک بی بار، کنایه از مردم دیوث، (برهان قاطع)، دیوث، (غیاث)، مردمان قلتبان، جاکش، بچشم خودبین، (برهان قاطع)، خودبین، (غیاث)، - دروغهای شاخدار، دروغهای بسیار عجیب، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، دروغهای نمایان و آشکارا
دهی از دهستان دودانگه، بخش ضیأآباد شهرستان قزوین واقعدر سی و سه هزارگزی جنوب باختر ضیأآباد و سیزده هزارگزی راه عمومی، کوهستانی و سردسیر، جمعیت آن 600 تن و مذهب آن تشیع و زبان آنان ترکی است، آب آن از چشمه و قنات، محصول آن غلات و شغل اهالی آن زراعت است، راه مالرو دارد، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 ص 122)
قسمت بالای درخت که پرشاخ و بال باشد، شاخۀ درخت، برای مِثال عشق در عالم نبودی گر نبودی روی زیبا / گر نه گل بودی نخواندی بلبلی بر شاخساری. (سعدی۲ - ۵۷۴)، قطعۀ آهن یا فولاد سوراخ سوراخ که زرگر مفتول طلا یا نقره را از سوراخ آن می گذراند و می کشد تا باریک و هموار شود، شفشاهنگ، شفشاهنج