میوه ای تقریباً گرد با پوست زرد، قرمز یا سبز، گوشت سفید، خوشبو و خوش طعم که چند نوع است، درختی از تیرۀ گل سرخیان، دارای برگ های بیضی و دندانه دار که شکوفه های سفید و صورتی دارد
میوه ای تقریباً گرد با پوست زرد، قرمز یا سبز، گوشت سفید، خوشبو و خوش طعم که چند نوع است، درختی از تیرۀ گل سرخیان، دارای برگ های بیضی و دندانه دار که شکوفه های سفید و صورتی دارد
بلغت وادی القری به معنی خلال باشد، آن گیاهی است که سبز و رسیدۀ آنرا بجهت اسهال خورند و نارسیده آنرا بجهت قبض و امساک، (برهان)، امر به آراستن بود، یعنی بیارای و آرایش ده، (برهان)، از مصدر سیابیدن، (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین) : بدو گفت او، خوان قربان سیاب بدین کار مرد خویشتن را بیاب، فردوسی، (حاشیۀ برهان قاطع از جهانگیری با ذکر اینکه در ولف نیامده)، حیات هم گفته اند که زندگی باشد، (از برهان) (آنندراج)، حیات، (اوبهی) (از فرهنگ رشیدی)، حباب هم بنظر آمده، (برهان)
بلغت وادی القری به معنی خلال باشد، آن گیاهی است که سبز و رسیدۀ آنرا بجهت اسهال خورند و نارسیده آنرا بجهت قبض و امساک، (برهان)، امر به آراستن بود، یعنی بیارای و آرایش ده، (برهان)، از مصدر سیابیدن، (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین) : بدو گفت او، خوان قربان سیاب بدین کار مرد خویشتن را بیاب، فردوسی، (حاشیۀ برهان قاطع از جهانگیری با ذکر اینکه در ولف نیامده)، حیات هم گفته اند که زندگی باشد، (از برهان) (آنندراج)، حیات، (اوبهی) (از فرهنگ رشیدی)، حباب هم بنظر آمده، (برهان)
پهلوی ’سپ’، اورامانی ’سوو’، گیلکی ’سب’، طبری ’سه’، مازندرانی کنونی ’سیف و سف’، خوانساری ’سو’، (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، میوه ای است معروف و آنرا به عربی تفاح خوانند، (برهان) (از آنندراج)، تفاح، (منتهی الارب) : نه غلیواژ ترا صید تذرو آرد و کبک نه سپیدار ترا بار بهی آرد و سیب، ناصرخسرو، سیب صفاهان الف فزود در اول تا خورم آسیب جانگزای صفاهان، خاقانی، میوه های لطیف طبعفریب از ری انگور و از سپاهان سیب، نظامی، اگر ز باغ رعیت ملک خورد سیبی برآورند غلامان او درخت از بیخ، سعدی، سیب و زردآلو و آلوچه و آلوبالو باز انجیر وزیری و خیار خوشخوار، بسحاق اطعمه، - سیب آزایش، نوعی از سیب است که در اصفهان بهتر باشد، (غیاث اللغات) (از آنندراج) : و میوه های تازه و شیرین و رسیده مثل سیب های گوناگون چون سیب آزایش آبدار چون سیب بی آسیب زنخدان لعبتان چگل، (ترجمه محاسن اصفهان ص 108)، سیب آزایش ذقن داری چه غم از ضعف حال من داری، خان خالص (از آنندراج)، غبغب ساقی بدست آریم در مستی ندیم ضعف دل را چاره ای از سیب آزایش کنیم، میرزا زکی ندیم (از آنندراج)، خال چون بوسه گره گشته بگرد دهنت سیب آزایش بهتر ز دلیل ذقنت، میرنجات (از آنندراج)، - سیب آفتابی، کنایه از سیب داغدارو پژمرده، - سیب بخور، نوعی از سیب بسیار خوشبو که پوست آنرا مانند عود بخور کنند، (از آنندراج) (غیاث) : ز آتش تب بر رخ آن رشک حور سیب زنخ سوخت چو سیب بخور، میرزا طاهر وحید (از آنندراج)، - سیب پیاده،قسمی سیب که هم پوست و هم گوشت و میوه آن سرخ است، - سیب ترشک، قسمی سیب که طعم ترش دارد، (یادداشت بخط مؤلف)، - سیب جنگلی،درخت سیب جنگلی که از نیاکان سیب باغی میباشد آنرا در رودسر، سیب، هسیب و هسی و در طوالش سف و در ارسباران و آستارا آلما خوانند، (از جنگل شناسی ساعی ج 2 ص 237)، - سیب دست افشار، از عالم ترنج دست افشار، (آنندراج)، - سیب دلیلی، سیب مخصوص یزد، (آنندراج) : بیوسف راهبر گردیده آن چاه زنخدانم دلالت کرد این سیب دلیلی تا بکنعانم، محسن تأثیر (از آنندراج)، - سیب مسکان، سیب مخصوص طوس، (آنندراج) : بشاخ سیب پیدا سیب مسکان چو بر زلف بتان سیب زنخدان، نجیب خالص (از آنندراج)، - امثال: سیب تا فرودآمدن هزار چرخ میخورد، یعنی تا چشم بهم زنی چرخ هزار چرخ زند و عجب چیزها روی کار آورد، (آنندراج)، سیبی و سجودی، به معنی تحفۀ محقر و نیاز بسیار، (آنندراج) : درطریقت چونکه سیبی و سجودی گفته اند پیش هر سیب زنخدانی سجودی میکنم، سالک قزوینی (از آنندراج)، سیبی و سجودی دان دل بر کف تسلیم، در عالم درویشی از کفر همین دارم، ابراهیم ادهم (از آنندراج)، ، سرگشته، مدهوش، (برهان)، سرگشتگی، (برهان)، رجوع به سیب و تیب شود
پهلوی ’سپ’، اورامانی ’سوو’، گیلکی ’سب’، طبری ’سه’، مازندرانی کنونی ’سیف و سف’، خوانساری ’سو’، (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، میوه ای است معروف و آنرا به عربی تفاح خوانند، (برهان) (از آنندراج)، تفاح، (منتهی الارب) : نه غلیواژ ترا صید تذرو آرد و کبک نه سپیدار ترا بار بهی آرد و سیب، ناصرخسرو، سیب صفاهان الف فزود در اول تا خورم آسیب جانگزای صفاهان، خاقانی، میوه های لطیف طبعفریب از ری انگور و از سپاهان سیب، نظامی، اگر ز باغ رعیت ملک خورد سیبی برآورند غلامان او درخت از بیخ، سعدی، سیب و زردآلو و آلوچه و آلوبالو باز انجیر وزیری و خیار خوشخوار، بسحاق اطعمه، - سیب آزایش، نوعی از سیب است که در اصفهان بهتر باشد، (غیاث اللغات) (از آنندراج) : و میوه های تازه و شیرین و رسیده مثل سیب های گوناگون چون سیب آزایش آبدار چون سیب بی آسیب زنخدان لعبتان چگل، (ترجمه محاسن اصفهان ص 108)، سیب آزایش ذقن داری چه غم از ضعف حال من داری، خان خالص (از آنندراج)، غبغب ساقی بدست آریم در مستی ندیم ضعف دل را چاره ای از سیب آزایش کنیم، میرزا زکی ندیم (از آنندراج)، خال چون بوسه گره گشته بگرد دهنت سیب آزایش بهتر ز دلیل ذقنت، میرنجات (از آنندراج)، - سیب آفتابی، کنایه از سیب داغدارو پژمرده، - سیب بخور، نوعی از سیب بسیار خوشبو که پوست آنرا مانند عود بخور کنند، (از آنندراج) (غیاث) : ز آتش تب بر رخ آن رشک حور سیب زنخ سوخت چو سیب بخور، میرزا طاهر وحید (از آنندراج)، - سیب پیاده،قسمی سیب که هم پوست و هم گوشت و میوه آن سرخ است، - سیب ترشک، قسمی سیب که طعم ترش دارد، (یادداشت بخط مؤلف)، - سیب جنگلی،درخت سیب جنگلی که از نیاکان سیب باغی میباشد آنرا در رودسر، سیب، هسیب و هسی و در طوالش سف و در ارسباران و آستارا آلما خوانند، (از جنگل شناسی ساعی ج 2 ص 237)، - سیب دست افشار، از عالم ترنج دست افشار، (آنندراج)، - سیب دلیلی، سیب مخصوص یزد، (آنندراج) : بیوسف راهبر گردیده آن چاه زنخدانم دلالت کرد این سیب دلیلی تا بکنعانم، محسن تأثیر (از آنندراج)، - سیب مُسکان، سیب مخصوص طوس، (آنندراج) : بشاخ سیب پیدا سیب مسکان چو بر زلف بتان سیب زنخدان، نجیب خالص (از آنندراج)، - امثال: سیب تا فرودآمدن هزار چرخ میخورد، یعنی تا چشم بهم زنی چرخ هزار چرخ زند و عجب چیزها روی کار آورد، (آنندراج)، سیبی و سجودی، به معنی تحفۀ محقر و نیاز بسیار، (آنندراج) : درطریقت چونکه سیبی و سجودی گفته اند پیش هر سیب زنخدانی سجودی میکنم، سالک قزوینی (از آنندراج)، سیبی و سجودی دان دل بر کف تسلیم، در عالم درویشی از کفر همین دارم، ابراهیم ادهم (از آنندراج)، ، سرگشته، مدهوش، (برهان)، سرگشتگی، (برهان)، رجوع به سیب و تیب شود
نام یکی از دهستانهای پنجگانه شهرستان شبستر شهرستان تبریز، از 12 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل یافته جمعیت آن در حدود 10833 تن است، از قرای مهم آن علیشاه، ساربانقلی، امیرزکریا، ملکزاده و کندرود را می توان نام برد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4) قصبۀ مرکز دهستان سیس بخش شبستر شهرستان تبریز، دارای 3269 تن سکنه، آب آن ازچشمه، محصول آنجا غلات، جو و حبوبات، شغل اهالی زراعت و گله داری است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
نام یکی از دهستانهای پنجگانه شهرستان شبستر شهرستان تبریز، از 12 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل یافته جمعیت آن در حدود 10833 تن است، از قرای مهم آن علیشاه، ساربانقلی، امیرزکریا، ملکزاده و کندرود را می توان نام برد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4) قصبۀ مرکز دهستان سیس بخش شبستر شهرستان تبریز، دارای 3269 تن سکنه، آب آن ازچشمه، محصول آنجا غلات، جو و حبوبات، شغل اهالی زراعت و گله داری است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
اسب جلد و تند وتیز باشد، (برهان) (جهانگیری)، قیاس کنید با ’سیسو’ (اسب) در زبان اکدی و آشوری که در آرامی ’سوسیا’ شده و بصورت هزوارش وارد پهلوی گردیده، رجوع به سوسبار شود، (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین) : تنگ گردد چون دل عاشق جهان بر دشمنت روز هیجا چون کنی بر سیس یکران تنگ تنگ، جمال الدین عبدالرزاق اصفهانی، ، جست و خیز، رجوع به سیستن شود، ظرف شیرآب، (برهان) (جهانگیری) (آنندراج)، ریسمان از لیف خرمابن ساخته شده، (ناظم الاطباء)، بزبان علمی هندی سر را گویند، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
اسب جلد و تند وتیز باشد، (برهان) (جهانگیری)، قیاس کنید با ’سیسو’ (اسب) در زبان اکدی و آشوری که در آرامی ’سوسیا’ شده و بصورت هزوارش وارد پهلوی گردیده، رجوع به سوسبار شود، (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین) : تنگ گردد چون دل عاشق جهان بر دشمنت روز هیجا چون کنی بر سیس یکران تنگ تنگ، جمال الدین عبدالرزاق اصفهانی، ، جست و خیز، رجوع به سیستن شود، ظرف شیرآب، (برهان) (جهانگیری) (آنندراج)، ریسمان از لیف خرمابن ساخته شده، (ناظم الاطباء)، بزبان علمی هندی سر را گویند، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
رفتن آب. (از منتهی الارب) (آنندراج). روان گردیدن آب. (ناظم الاطباء) ، شتاب رفتن آب و مار و جزآن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، بر سر خود رفتن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
رفتن آب. (از منتهی الارب) (آنندراج). روان گردیدن آب. (ناظم الاطباء) ، شتاب رفتن آب و مار و جزآن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، بر سر خود رفتن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
دهی است میان ری وخوار که دهی دیگر است. (منتهی الارب). قریه ای میان ری و خوار ری. (از معجم البلدان). شاید این قریه، ایوان کی کنونی باشد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
دهی است میان ری وخوار که دهی دیگر است. (منتهی الارب). قریه ای میان ری و خوار ری. (از معجم البلدان). شاید این قریه، ایوان کی کنونی باشد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
راه راست. (مهذب الاسماء). راه راست و روشن. (از منتهی الارب). طریق واضح مستقیم. (اقرب الموارد) (از متن اللغه). نیسبان. (منتهی الارب) (متن اللغه) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، نشان راه. (منتهی الارب). ما وجد من اثر الطریق. (متن اللغه) (اقرب الموارد) ، راه مور. (منتهی الارب). راه مستدق چون راه مار و مور. (از متن اللغه). راه مور به هم آمیخته. (مهذب الاسماء) ، صف مورچه و مور که در پی یکدیگر آیند. (منتهی الارب). مورچگان چون یکی از پی دیگری به راه افتند. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
راه راست. (مهذب الاسماء). راه راست و روشن. (از منتهی الارب). طریق واضح مستقیم. (اقرب الموارد) (از متن اللغه). نیسبان. (منتهی الارب) (متن اللغه) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، نشان راه. (منتهی الارب). ما وجد من اثر الطریق. (متن اللغه) (اقرب الموارد) ، راه مور. (منتهی الارب). راه مستدق چون راه مار و مور. (از متن اللغه). راه مور به هم آمیخته. (مهذب الاسماء) ، صف مورچه و مور که در پی یکدیگر آیند. (منتهی الارب). مورچگان چون یکی از پی دیگری به راه افتند. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
به معنی سیسرو باشد که کرم گندم خراب کن است، (برهان) (از آنندراج)، رجوع به سیسرو، سوس و سیسرک شود، نام غله ای است که آنرا مشتک نیز گویند، (برهان) (فرهنگ رشیدی)
به معنی سیسرو باشد که کرم گندم خراب کن است، (برهان) (از آنندراج)، رجوع به سیسرو، سوس و سیسرک شود، نام غله ای است که آنرا مشتک نیز گویند، (برهان) (فرهنگ رشیدی)
بیابان و زمین برابر و دور. (منتهی الارب). مفازه و زمین مستوی و دور. (از اقرب الموارد) : بلد سبسب، شهر دور و دراز. (منتهی الارب). ج، سباسب: چون صرصر و نکبا در سبسب و بیدا رفتن ساخت. (سندبادنامه ص 58)
بیابان و زمین برابر و دور. (منتهی الارب). مفازه و زمین مستوی و دور. (از اقرب الموارد) : بلد سبسب، شهر دور و دراز. (منتهی الارب). ج، سَباسِب: چون صرصر و نکبا در سبسب و بیدا رفتن ساخت. (سندبادنامه ص 58)
دهی است از دهستان گیفان بخش حومه شهرستان بجنورد، دارای 327 تن سکنه، آب آن از رودخانه، محصول آنجا غلات، بنشن و انگور است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی است از دهستان گیفان بخش حومه شهرستان بجنورد، دارای 327 تن سکنه، آب آن از رودخانه، محصول آنجا غلات، بنشن و انگور است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
درختی است از تیره گل سرخیان با برگ های بیضوی با دندانه های فاصله دار و میوه خوشبو و خوش طعم و بر چند قسم است. همه اقسام آن خوشبو، لطیف و مغذی است مثل سیب که از وسط نصف کرده باشند: کنایه از عیناً شبیه کسی بودن
درختی است از تیره گل سرخیان با برگ های بیضوی با دندانه های فاصله دار و میوه خوشبو و خوش طعم و بر چند قسم است. همه اقسام آن خوشبو، لطیف و مغذی است مثل سیب که از وسط نصف کرده باشند: کنایه از عیناً شبیه کسی بودن
سیب در خواب همت بیننده خواب بود در شغل و صنعت. اگر پادشاه، سیب به خواب بیند، تاویلش مملکت او بود. اگر بازرگان بیند، تجارت او بود، اگر بزرگ بود، حراست او بود و هم بر این قیاس. اگر بیند که سیب داشت و از او بخورد، دلیل است که به قدر آن که خورده بود او را همت بود، در آن شغل که بود. حضرت دانیال ون سیب به خواب سبز و سرخ بود، منفعت از پادشاه بود و چون سفید بود، منفعت از بازرگان بود و چون زرد بود و به طعم ترش بود، دلیل رنج و بیماری بود. اگر بیند که سیب سفید را به دو نیم کرد، دلیل بود که با کسی که شرکت دارد از او جدا شود. اگر بیند سیب سرخ از درخت ببرید و بخورد او را دختری آید. محمد بن سیرین دیدن سیب در خواب بر هشت وجه بود. اول: فرزند. دوم: منفعت. سوم: بیماری. چهارم: کنیزک. پنجم: مال و خواسته ششم: فرمانروائی. هفتم: همت بیننده. هشتم: خیر غایب و حاضر. سیب درخواب خبر بود، از غایبی یا از کسی دور. اگر در خواب سیب ترش خورد، دلیل که خبر ناخوش شنود. اگر شیرین بیند، خبر خوش شنود.
سیب در خواب همت بیننده خواب بود در شغل و صنعت. اگر پادشاه، سیب به خواب بیند، تاویلش مملکت او بود. اگر بازرگان بیند، تجارت او بود، اگر بزرگ بود، حراست او بود و هم بر این قیاس. اگر بیند که سیب داشت و از او بخورد، دلیل است که به قدر آن که خورده بود او را همت بود، در آن شغل که بود. حضرت دانیال ون سیب به خواب سبز و سرخ بود، منفعت از پادشاه بود و چون سفید بود، منفعت از بازرگان بود و چون زرد بود و به طعم ترش بود، دلیل رنج و بیماری بود. اگر بیند که سیب سفید را به دو نیم کرد، دلیل بود که با کسی که شرکت دارد از او جدا شود. اگر بیند سیب سرخ از درخت ببرید و بخورد او را دختری آید. محمد بن سیرین دیدن سیب در خواب بر هشت وجه بود. اول: فرزند. دوم: منفعت. سوم: بیماری. چهارم: کنیزک. پنجم: مال و خواسته ششم: فرمانروائی. هفتم: همت بیننده. هشتم: خیر غایب و حاضر. سیب درخواب خبر بود، از غایبی یا از کسی دور. اگر در خواب سیب ترش خورد، دلیل که خبر ناخوش شنود. اگر شیرین بیند، خبر خوش شنود.