جدول جو
جدول جو

معنی سیاوشان - جستجوی لغت در جدول جو

سیاوشان
پر سیاوشان، گیاهی پایا با ساقه های باریک و تیره رنگ و برگ های ریز که در جاهای مرطوب و سایه دار می روید، برگ هایش دارای اسید گالیک و اسید تانیک و ماده ای تلخ مزه است و مصرف دارویی دارد، پر سیاوش
تصویری از سیاوشان
تصویر سیاوشان
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سیاوش
تصویر سیاوش
(پسرانه)
دارنده اسب سیاه، فرزند کیکاووس پادشاه ایران و پدر کیخسرو پادشاه کیانی که ناجوانمردانه و بی گناه به قتل رسید، از شخصیتهای شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ساوان
تصویر ساوان
(پسرانه)
سامان نام روستایی در نزدیکی سقز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سروشان
تصویر سروشان
(پسرانه)
نام جد بایزید بسطامی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سایوان
تصویر سایوان
سایبان، سایه بان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زراوشان
تصویر زراوشان
شب بو، گیاهی زینتی باساقۀ بلند و گل هایی به رنگ های مختلف
شب انبوی، خیرو، خیری، هیری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرافشان
تصویر سرافشان
سرافشاننده، سرجنباننده، کنایه از مست، کنایه از مغرور، متکبر
فرهنگ فارسی عمید
(یَ / یِ)
جشن سایوان، عید مظلۀ یهود: و نزدیک شد عید مظله، یعنی سایوان یهودیان. (ترجمه دیاتسارون ص 108)
همان سایبان است. (آنندراج). رجوع به سایبان و سایه بان شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان شاخنات بخش درمیان شهرستان بیرجند، دارای 738 تن سکنه، آب آن از قنات، محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
قریه ای است یک فرسنگ و نیمی شرق شهر داراب، (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(سَیْ یا)
فرقه ای از متصوفه بر طریقت ابی العباس سیاری. (از کشف المحجوب هجویری ص 323). رجوع به کشف المحجوب ص 198، 288، 323، 331 و طرائق الحقائق چ محمدمعصوم شیرازی چ محمد جعفر محجوب ص 522 و 523 شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
شهرکی است از نواحی خوارزم در آنجا سوق بزرگ و مسجد جامع زیبایی است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
شهرستان سراوان یکی از شهرستان های استان هشتم و محدود است از شمال و خاور و جنوب خاوری به مرزپاکستان، از طرف جنوب و باختر به شهرستان ایرانشهر، از شمال باختری به شهرستان زاهدان. این شهرستان چهار بخش بشرح زیر دارد: 1- بخش حومه: شامل 4 دهستان و88 آبادی و جمعیت آن 22000 تن است. 2- بخش سوران: شامل 5 دهستان و 48 آبادی و جمعیت آن 9500 تن است. 3- بخش جالق: شامل یک دهستان و 20 آبادی و جمعیت آن 12500 تن است. 4- بخش زابلی: شامل یک دهستان و 28 آبادی و جمعیت آن 4000 تن است. بنابر آمار فوق شهرستان سراوان از 4 بخش و یازده دهستان و 184 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن 48 هزار تن است. یکی ازبخشهای چهارگانه شهرستان سراوان که قسمت مرکزی آن بشرح زیر است: از شمال به بخش جالق و از خاور و جنوب خاوری به مرز پاکستان و از طرف جنوب و جنوب خاوری به بخش سیب سوران و از طرف باختر به بخش خاش از شهرستان زاهدان محدود است. منطقۀ این بخش از دو قسمت تشکیل میشود: قسمت اول کوهستانی که همان دهستان بم پشت است که تمام آبادیهای آن در دره های کوهستانی واقع شده است. قسمت دوم دهستانهای اسفندک و حومه است که در جلگه واقع شده است. رودخانه های این بخش آب دائم ندارد و بزرگترین رود آن رود ماشکید است که از بخش سیب سوران سرچشمه گرفته پس از عبور از شمال دهستان بم پشت وارد خاک پاکستان میشود. بخش مرکزی شهرستان سراوان از چهار دهستان بشرح زیر تشکیل میشود: دهستان حومه دارای 10000 تن جمعیت و 28 آبادی است. دهستان کوهک دارای 1000 تن جمعیت و 3 آبادی است. دهستان اسفندک دارای 500 تن جمعیت و 4 آبادی است. دهستان بم پشت دارای 5500تن جمعیت و 52 آبادی است. مرکز بخش دارای 2000 تن جمعیت و یک آبادی است. بنابر آمار فوق این بخش از چهار دهستان و 88 آبادی کوچک و بزرگ تشکیل شده و جمعیت آن 19000 تن است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(ای وَ)
دهی است از دهستان قائد رحمت بخش زاغۀ شهرستان خرم آباد. دارای 130 تن سکنه. ساکنین از طایفۀ قائد رحمت میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(پَرْ)
ناحیه و قریه ای است واقع در وادیی به کوه الوند همدان و جایی خرم و دلگشا است. (از معجم البلدان). ناحیه و قریه ای است به نزدیک الوند دامن کوه همدان به نزهت و صفا ضرب المثل عالم، شیخ عین القضات نیز آن را توصیف کرده. (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان دروفراهان بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان، واقع در 18000گزی جنوب خاوری کرمانشاه و3000گزی خاور زنگیشه کوهستانی سردسیر، دارای 260 تن سکنه، آب آنجا از زه آب رود خانه محلی و قنات، محصول آن غلات، حبوبات، لبنیات، مختصر میوه جات شغل اهالی آن زراعت و گله داری، راه آن مالرو است، در دو محل به فاصله یک هزار گز واقع به علیا و سفلی مشهور، سکنۀعلیا 165 تن است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
شنونده، (از رشیدی)، شنوا، (انجمن آرا)، در حال نیوشیدن، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان مرکزی بخش خوسف شهرستان بیرجند، دارای 785 تن سکنه، آب آن از قنات، محصول آنجا غلات، پنبه، شغل اهالی زراعت، مالداری وقالیچه بافی است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(وُ)
دهی است از دهستان ماهیدشت پائین بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان، که در 7 هزارگزی باختر کرمانشاه و 3 هزارگزی شمال شوسه کرمانشاه بشاه آباد واقع شده، تپه ماهور و سردسیر است و 150 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و محصولش غلات دیم و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری است. در تابستان از طریق چشمه سینه اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
بیابان و صحرا، (ناظم الاطباء)، رجوع به بیابان شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام شهریست از خراسان بنزدیک نیشابور. (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). اما این کلمه دگرگون شدۀ خبوشان است. رجوع به خبوشان شود
لغت نامه دهخدا
(اِسْ وَ)
رجوع به خون اسیاوشان شود، تابعی است و روایت مراسیل میکرد. (تاج العروس به نقل از کتاب الثقات ابن حبان). مؤلف تاج العروس گوید: شخص اخیر را عسکری در ضمن صحابه آورده چنانکه گذشت
لغت نامه دهخدا
(وُ)
دهی است از شهرستان شمیران در 3هزارگزی شرق تجریش و دامنۀ سردسیری واقعاست و 670 تن سکنه دارد. سکنۀ این ده در تابستان به 1000 نفر می رسد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
بنابه قول ابوریحان بیرونی پدر کی لهراسب بوده است، اما مسعودی و حمزۀ اصفهانی کیوجی نقل کرده اند، (مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی تألیف معین متن و حاشیه ص 322)
لغت نامه دهخدا
(زِ وِ / زَ وَ)
گلی است که آن را خیری می گویند و اقسام آن بسیار است. (برهان) (آنندراج). گل خیری. (ناظم الاطباء). خیری. شب بو. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
طایفه ای از طوایف ناحیۀ سراوان کرمان، (جغرافیای سیاسی کرمان ص 98)
لغت نامه دهخدا
یا کوههای آسمانی، سلسله جبالی است که در آسیای مرکزی (چین و اتحاد جماهیر شوروی) قرار دارد و بلندترین نقطۀ آن خان تنگری است که 6995گز و قلۀ پوبیدا 7439 گز ارتفاع دارد، (از لاروس)، رجوع به قاموس الاعلام ترکی و فرهنگ فارسی معین شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان دشت بیل بخش اشنویۀ شهرستان ارومیه، دارای 107 تن سکنه، آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات، توتون، شغل اهالی زراعت و گله داری است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(نَ کَ دَ / دِ)
سرافشان. رقصنده که حرکات سبک و ابلهانه کند:
ای حجت خراسان کوته کن
دست از هر ابلهی و سراوشانی.
ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 478)
لغت نامه دهخدا
راه گشاده و همواری که برای عبور و مرور در باغ سازند و کناره های آنرا گل کاری کنند، هر کوی مستقیم و فراخ و دراز که اطراف آن درخت و گل باشد، راه گشاد و هموار در شهر که مردم از آن عبور کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سراوشانی
تصویر سراوشانی
عمل سر افشانذدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زراوشان
تصویر زراوشان
خیری شب بو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوشان
تصویر اوشان
افشاندن که پاشیدن باشد
فرهنگ لغت هوشیار
((پَ رْ وُ))
گیاهی است پایا از رده سرخس ها با ساقه های باریک و برگ های ریز که در جاهای گرم و مرطوب می روید
فرهنگ فارسی معین
قله ای بلند در تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی