- سیاستگر
- سفاک و خونریز، جلاد
معنی سیاستگر - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
کیفرگاه آن جا که گناهکاران را تنبیه کنند محل سیاست
محل مخصوص عقوبت کردن و به مجازات رسانیدن مجرمان، جای سیاست
دهان دره
واحد پول در بعضی از کشورها به ارزشهای گوناگون
ساستاری
آن چه سرش سیاه باشد، قلم (که سرش را در مرکب زنند)، سیاه سار، زن بیچاره و بینوا، گناهکار
نگاهداشتن، نگاهداری، حفاظت، مملکت داری و اداره مردم
سیاه سر، آنکه یا آنچه سرش سیاه باشد، کنایه از زن بیچاره و بینوا، کنایه از قلمی که سرش را در مرکب زده باشند
اداره و مراقبت امور داخلی و خارجی کشور، درایت، باهوشی، خردمندی،
کنایه از حسابگری منفعت جویانه، برنامۀ کار یا شیوۀ عمل، عقوبت، مجازات
سیاست کردن: عقوبت کردن، مجازات کردن، تنبیه کردن
سیاست مدن: علم به مصالح جامعه، اداره کردن امور و فراهم ساختن اسباب رفاه و امنیت مردمی که در یک شهر یا کشور زندگی می کنند
کنایه از حسابگری منفعت جویانه، برنامۀ کار یا شیوۀ عمل، عقوبت، مجازات
سیاست کردن: عقوبت کردن، مجازات کردن، تنبیه کردن
سیاست مدن: علم به مصالح جامعه، اداره کردن امور و فراهم ساختن اسباب رفاه و امنیت مردمی که در یک شهر یا کشور زندگی می کنند
Politics
политика
Politik
політика
polityka
política
politica
política
politique
politiek
राजनीति
politik
سياسةٌ
פּוֹלִיטִיקָה
siyaset
การเมือง
রাজনীতি
سیاست