جدول جو
جدول جو

معنی سیاستگر - جستجوی لغت در جدول جو

سیاستگر
سفاک و خونریز، جلاد
تصویری از سیاستگر
تصویر سیاستگر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سیاستگاه
تصویر سیاستگاه
کیفرگاه آن جا که گناهکاران را تنبیه کنند محل سیاست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیاستگاه
تصویر سیاستگاه
محل مخصوص عقوبت کردن و به مجازات رسانیدن مجرمان، جای سیاست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیاستر
تصویر بیاستر
دهان دره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیاستر
تصویر پیاستر
واحد پول در بعضی از کشورها به ارزشهای گوناگون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیاست
تصویر سیاست
ساستاری
فرهنگ واژه فارسی سره
آن چه سرش سیاه باشد، قلم (که سرش را در مرکب زنند)، سیاه سار، زن بیچاره و بینوا، گناهکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیاست
تصویر سیاست
نگاهداشتن، نگاهداری، حفاظت، مملکت داری و اداره مردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیاسر
تصویر سیاسر
سیاه سر، آنکه یا آنچه سرش سیاه باشد، کنایه از زن بیچاره و بینوا، کنایه از قلمی که سرش را در مرکب زده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیاست
تصویر سیاست
((سَ))
حکومت کردن، حکومت، داوری، تنبیه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیاست
تصویر سیاست
اداره و مراقبت امور داخلی و خارجی کشور، درایت، باهوشی، خردمندی،
کنایه از حسابگری منفعت جویانه، برنامۀ کار یا شیوۀ عمل، عقوبت، مجازات
سیاست کردن: عقوبت کردن، مجازات کردن، تنبیه کردن
سیاست مدن: علم به مصالح جامعه، اداره کردن امور و فراهم ساختن اسباب رفاه و امنیت مردمی که در یک شهر یا کشور زندگی می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیاست
تصویر سیاست
Politics
دیکشنری فارسی به انگلیسی
राजनीति
دیکشنری فارسی به هندی
פּוֹלִיטִיקָה
دیکشنری فارسی به عبری
การเมือง
دیکشنری فارسی به تایلندی
রাজনীতি
دیکشنری فارسی به بنگالی