جدول جو
جدول جو

معنی سیاستگاه

سیاستگاه
محل مخصوص عقوبت کردن و به مجازات رسانیدن مجرمان، جای سیاست
تصویری از سیاستگاه
تصویر سیاستگاه
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با سیاستگاه

سیاستگاه

سیاستگاه
کیفرگاه آن جا که گناهکاران را تنبیه کنند محل سیاست
سیاستگاه
فرهنگ لغت هوشیار

سیاستگاه

سیاستگاه
قتلگاه و جایی که در آن اجرای سیاست و عقوبت میکنند. (ناظم الاطباء) :
در سیاستگاه قهرش بر قضای کائنات
لطف را دایم جنازه بر سر سه دختر است.
بدر چاچی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

زیارتگاه

زیارتگاه
جای زیارت، مزار، مرقد امام یا امامزاده یا شخص بزرگ که مردم به زیارت آن می روند
زیارتگاه
فرهنگ فارسی عمید

بایستگاه

بایستگاه
جای بایستن. موقع لزوم و ضرورت، ضبط. (لغات مصوبۀ فرهنگستان). نام دائره ای در ادارات دولتی و بنگاههای ملی که اعضاء آن مأمور ضبط و نگاهداری پرونده ها و نامه ها هستند و بهنگام مراجعه آن اسناد را در اختیار مراجعان میگذارند. این کلمه را میتوان در برابر ترکیب دفاتر خلود (تذکره الملوک ص 6 و 15) بکار برد. (یادداشت مؤلف).
- بایگانی شدن، ضبط شدن. در پرونده قرار گرفتن نامه.
- بایگانی کردن، ضبط کردن:
در دفتر عشق بدگمانی نکنی
با فکر رقیب ما تبانی نکنی
آن دل که به دست تو سپردیم بتا
زنهار که زود بایگانی نکنی.
؟
لغت نامه دهخدا

بیدستگاه

بیدستگاه
مُرَکَّب اَز: بی + دستگاه، بی چیز. فقیر. ناتوان:
وگر وامخواهی بیاید ز راه
درم خواهد از مرد بیدستگاه.
فردوسی.
نبینی که درویش بیدستگاه
بحسرت کند در توانگر نگاه.
سعدی.
رجوع به دستگاه شود، بدبخت. شقی. بیچاره:
دگر گفت بیدستگاه آن بود
که ریزندۀ خون شاهان بود.
فردوسی.
، جاهل. نادان:
یکایک بدادند پیغام شاه
به شیروی بی مغز و بیدستگاه.
فردوسی
لغت نامه دهخدا