جدول جو
جدول جو

معنی سیاست

سیاست((سَ))
حکومت کردن، حکومت، داوری، تنبیه
تصویری از سیاست
تصویر سیاست
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با سیاست

سیاست

سیاست
نگاهداشتن، نگاهداری، حفاظت، مملکت داری و اداره مردم
سیاست
فرهنگ لغت هوشیار

سیاست

سیاست
اداره و مراقبت امور داخلی و خارجی کشور، درایت، باهوشی، خردمندی،
کنایه از حسابگری منفعت جویانه، برنامۀ کار یا شیوۀ عمل، عقوبت، مجازات
سیاست کردن: عقوبت کردن، مجازات کردن، تنبیه کردن
سیاست مدن: علم به مصالح جامعه، اداره کردن امور و فراهم ساختن اسباب رفاه و امنیت مردمی که در یک شهر یا کشور زندگی می کنند
سیاست
فرهنگ فارسی عمید