جدول جو
جدول جو

معنی سیاستگاه - جستجوی لغت در جدول جو

سیاستگاه
محل مخصوص عقوبت کردن و به مجازات رسانیدن مجرمان، جای سیاست
تصویری از سیاستگاه
تصویر سیاستگاه
فرهنگ فارسی عمید
سیاستگاه(سیا سَ)
قتلگاه و جایی که در آن اجرای سیاست و عقوبت میکنند. (ناظم الاطباء) :
در سیاستگاه قهرش بر قضای کائنات
لطف را دایم جنازه بر سر سه دختر است.
بدر چاچی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
سیاستگاه
کیفرگاه آن جا که گناهکاران را تنبیه کنند محل سیاست
تصویری از سیاستگاه
تصویر سیاستگاه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زیارتگاه
تصویر زیارتگاه
جای زیارت، مزار، مرقد امام یا امامزاده یا شخص بزرگ که مردم به زیارت آن می روند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاستگاه
تصویر خاستگاه
جای برخاستن، مبدا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایستگاه
تصویر ایستگاه
جای ایستادن، محل توقف وسایل نقلیه
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
معروف. (آنندراج). محل زیارت. جای زیارت کردن. (ناظم الاطباء). مزار. زیارتگه. زیارت جای. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زیارتخانه:
بر سر دجله گذشته تا مداین خضروار
قصر کسری و زیارتگاه سلمان دیده اند.
خاقانی.
درختی در این وادی زیارتگاه است که مردمان به حاجت خواستن آن جایگه روند. (گلستان). رجوع به زیارت و زیارتخانه و زیارتگه و دیگر ترکیبهای زیارت شود
لغت نامه دهخدا
(سَ مَ)
محل امن. مأمن. (فرهنگ فارسی معین) :
دید خود رادر آن سلامتگاه
کاولش دیو برده بود ز راه.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(یِ)
جای بایستن. موقع لزوم و ضرورت، ضبط. (لغات مصوبۀ فرهنگستان). نام دائره ای در ادارات دولتی و بنگاههای ملی که اعضاء آن مأمور ضبط و نگاهداری پرونده ها و نامه ها هستند و بهنگام مراجعه آن اسناد را در اختیار مراجعان میگذارند. این کلمه را میتوان در برابر ترکیب دفاتر خلود (تذکره الملوک ص 6 و 15) بکار برد. (یادداشت مؤلف).
- بایگانی شدن، ضبط شدن. در پرونده قرار گرفتن نامه.
- بایگانی کردن، ضبط کردن:
در دفتر عشق بدگمانی نکنی
با فکر رقیب ما تبانی نکنی
آن دل که به دست تو سپردیم بتا
زنهار که زود بایگانی نکنی.
؟
لغت نامه دهخدا
(دَ)
مرکّب از: بی + دستگاه، بی چیز. فقیر. ناتوان:
وگر وامخواهی بیاید ز راه
درم خواهد از مرد بیدستگاه.
فردوسی.
نبینی که درویش بیدستگاه
بحسرت کند در توانگر نگاه.
سعدی.
رجوع به دستگاه شود، بدبخت. شقی. بیچاره:
دگر گفت بیدستگاه آن بود
که ریزندۀ خون شاهان بود.
فردوسی.
، جاهل. نادان:
یکایک بدادند پیغام شاه
به شیروی بی مغز و بیدستگاه.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دهی از دهستان سیاهکل است که در بخش سیاهکل دیلمان شهرستان لاهیجان واقع است و 186 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
محل رستاخیز. (فرهنگ فارسی معین). جای رستاخیز:
چون که خلق از مرگ او آگاه شد
بر سر گورش قیامتگاه شد.
مولوی
لغت نامه دهخدا
تصویری از ایستگاه
تصویر ایستگاه
جای ایستادن، محل توقف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیستگاه
تصویر زیستگاه
منشا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیاستگر
تصویر سیاستگر
سفاک و خونریز، جلاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیامتگاه
تصویر قیامتگاه
محل رستاخیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلامتگاه
تصویر سلامتگاه
محل امن مامن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیارتگاه
تصویر زیارتگاه
محل زیارت، مزار، زیارتخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاستگاه
تصویر خاستگاه
جای بلند شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاستگاه
تصویر خاستگاه
جایی که چیزی ازآن برمی خیزد یا در آن پدید می آید، منشأ، منبع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایستگاه
تصویر ایستگاه
جای ایستادن، جای ایستادن وسایط نقلیه، فضایی ماهواره ای بزرگ و مجهز برای گردش بلندمدت در مدار زمین به صورت پایگاهی برای انجام مأموریت های اکتشافی، تحقیقات علمی، تعمیر ماهواره و مانند آن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یافتگاه
تصویر یافتگاه
محل اکتشاف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خاستگاه
تصویر خاستگاه
مبدا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زیستگاه
تصویر زیستگاه
محیط
فرهنگ واژه فارسی سره
حرم، مرقد، مزار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از ایستگاه
تصویر ایستگاه
Station
دیکشنری فارسی به انگلیسی
سیاستمدار، سیاستمداران
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از ایستگاه
تصویر ایستگاه
станция
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ایستگاه
تصویر ایستگاه
Station
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ایستگاه
تصویر ایستگاه
станція
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ایستگاه
تصویر ایستگاه
stacja
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ایستگاه
تصویر ایستگاه
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از ایستگاه
تصویر ایستگاه
estação
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ایستگاه
تصویر ایستگاه
stazione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از ایستگاه
تصویر ایستگاه
estación
دیکشنری فارسی به اسپانیایی