مرکّب از: بی + دستگاه، بی چیز. فقیر. ناتوان: وگر وامخواهی بیاید ز راه درم خواهد از مرد بیدستگاه. فردوسی. نبینی که درویش بیدستگاه بحسرت کند در توانگر نگاه. سعدی. رجوع به دستگاه شود، بدبخت. شقی. بیچاره: دگر گفت بیدستگاه آن بود که ریزندۀ خون شاهان بود. فردوسی. ، جاهل. نادان: یکایک بدادند پیغام شاه به شیروی بی مغز و بیدستگاه. فردوسی