انقباض ناگهانی و غیرارادی عضلۀ دیافراگم که به صورت صداهای پی در پی از حلق خارج می شود زغنگ، هکچه، سچک، هکک، فواق، اسکرک، سکیله، اشکوهه، هکهک
انقباض ناگهانی و غیرارادی عضلۀ دیافراگم که به صورت صداهای پی در پی از حلق خارج می شود زَغَنگ، هُکچه، سَچُک، هُکَک، فُواق، اِسکِرَک، سَکیله، اُشکوهه، هُکهُک
زمین ناهموار و درشت. (برهان) ، اسبی که راه نداشته باشد و قطره رود. (برهان). اسبی که راه نداشته باشد و ناهموار و ضد راهوار. (رشیدی) (آنندراج). اسب کم رفتار که رهوار نباشد. (غیاث) : پیش رخش تو سبز خنگ فلک لنگ و سکسک بود بسان کلیج. عسجدی. اسبی چنانکه دانی زیر از میانه ریز وز کاهلی که بود نه سکسک نه راهوار. انوری (دیوان چ سعید نفیسی ص 135). مرکب رهوار جم یعنی براق باد را دهشت رفتار شبدیز تو سکسک میشود. سیف الدین اسفرنگ. سبز خنگ آسمان هرماه سم می افکند بر سر میدان طول و عرضت از سکسک دوی. سیف الدین اسفرنگ. چون اسب انور بسر منزل مراد در موکب قبول نه سکسک نه راهوار. سیف الدین اسفرنگ. اسب سکسک می شود رهوار و رام خرس بازی میکند بز هم سلام. مولوی. ، نام درخت تاغ که چوب آن را سوزند و آتش آن بسیار بماند. (برهان) (الفاظ الادویه). نام درختی که آتش چوب آن دیر بماند. (غیاث) ، آواز پای. (برهان)
زمین ناهموار و درشت. (برهان) ، اسبی که راه نداشته باشد و قطره رود. (برهان). اسبی که راه نداشته باشد و ناهموار و ضد راهوار. (رشیدی) (آنندراج). اسب کم رفتار که رهوار نباشد. (غیاث) : پیش رخش تو سبز خنگ فلک لنگ و سکسک بود بسان کلیج. عسجدی. اسبی چنانکه دانی زیر از میانه ریز وز کاهلی که بود نه سکسک نه راهوار. انوری (دیوان چ سعید نفیسی ص 135). مرکب رهوار جم یعنی براق باد را دهشت رفتار شبدیز تو سکسک میشود. سیف الدین اسفرنگ. سبز خنگ آسمان هرماه سم می افکند بر سر میدان طول و عرضت از سکسک دوی. سیف الدین اسفرنگ. چون اسب انور بسر منزل مراد در موکب قبول نه سکسک نه راهوار. سیف الدین اسفرنگ. اسب سکسک می شود رهوار و رام خرس بازی میکند بز هم سلام. مولوی. ، نام درخت تاغ که چوب آن را سوزند و آتش آن بسیار بماند. (برهان) (الفاظ الادویه). نام درختی که آتش چوب آن دیر بماند. (غیاث) ، آواز پای. (برهان)
شرابی که از ارزن سازند. (آنندراج) (برهان). شرابی مر حبشه را که از ارزن گیرند. لغت حبشی است. معرب آن سقرقع. (منتهی الارب). نبیذ اهل حبشه. (بحر الجواهر)
شرابی که از ارزن سازند. (آنندراج) (برهان). شرابی مر حبشه را که از ارزن گیرند. لغت حبشی است. معرب آن سُقُرقَع. (منتهی الارب). نبیذ اهل حبشه. (بحر الجواهر)