جدول جو
جدول جو

معنی سکسک - جستجوی لغت در جدول جو

سکسک
زمین ناهموار، ویژگی اسبی که بد راه برود و سوار را تکان دهد، برای مثال اسب سکسک می شود رهوار و رام / خرس بازی می کند، بز هم سلام (مولوی - ۲۴۵)
تصویری از سکسک
تصویر سکسک
فرهنگ فارسی عمید
سکسک
(سُ سُ)
زمین ناهموار و درشت. (برهان) ، اسبی که راه نداشته باشد و قطره رود. (برهان). اسبی که راه نداشته باشد و ناهموار و ضد راهوار. (رشیدی) (آنندراج). اسب کم رفتار که رهوار نباشد. (غیاث) :
پیش رخش تو سبز خنگ فلک
لنگ و سکسک بود بسان کلیج.
عسجدی.
اسبی چنانکه دانی زیر از میانه ریز
وز کاهلی که بود نه سکسک نه راهوار.
انوری (دیوان چ سعید نفیسی ص 135).
مرکب رهوار جم یعنی براق باد را
دهشت رفتار شبدیز تو سکسک میشود.
سیف الدین اسفرنگ.
سبز خنگ آسمان هرماه سم می افکند
بر سر میدان طول و عرضت از سکسک دوی.
سیف الدین اسفرنگ.
چون اسب انور بسر منزل مراد
در موکب قبول نه سکسک نه راهوار.
سیف الدین اسفرنگ.
اسب سکسک می شود رهوار و رام
خرس بازی میکند بز هم سلام.
مولوی.
، نام درخت تاغ که چوب آن را سوزند و آتش آن بسیار بماند. (برهان) (الفاظ الادویه). نام درختی که آتش چوب آن دیر بماند. (غیاث) ، آواز پای. (برهان)
لغت نامه دهخدا
سکسک
زمین ناهموار و درشت
تصویری از سکسک
تصویر سکسک
فرهنگ لغت هوشیار
سکسک
((سُ سُ))
زمین بد و نا هموار، اسبی که بد و ناهموار راه رود
تصویری از سکسک
تصویر سکسک
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تکسک
تصویر تکسک
هستۀ انگور، دانۀ انگور، تکس، تکش، تکژ، تکیز
فرهنگ فارسی عمید
حشرۀ کوچک با ل دار به رنگ سیاه یا سرخ یا قهوه ای و به انواع مختلف که چند هزار نوع از آن شناخته شده و بسیاری از آن ها از آفات کشتزار ها هستند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سکاک
تصویر سکاک
چاقوساز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سکسی
تصویر سکسی
دارای جاذبۀ جنسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سکسکه
تصویر سکسکه
انقباض ناگهانی و غیرارادی عضلۀ دیافراگم که به صورت صداهای پی در پی از حلق خارج می شود
زغنگ، هکچه، سچک، هکک، فواق، اسکرک، سکیله، اشکوهه، هکهک
فرهنگ فارسی عمید
(تَ / تِ کَ)
بمعنی تکس است که تخم و استخوان انگور باشد. (برهان) (آنندراج). بمعنی تکس است. (فرهنگ جهانگیری). تکسل. (ناظم الاطباء) :
کله سرش از دبوس منکر بشکست
همچو تکسک مویز و دانۀ خرما.
سوزنی (از فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی).
قوت و غذای باب تو و عم و خال تو
ز آخال و از تکسک خرابات و مفسقه.
سوزنی.
خری که کاه و جو او ز برگ تاک و تکسک
مراغه کردن و غلطیدنش اسو به اسو.
سوزنی.
رجوع به تکز و تکژ و تکس و تکسل و تکش شود
لغت نامه دهخدا
به معنی سیسرو باشد که کرم گندم خراب کن است، (برهان) (از آنندراج)، رجوع به سیسرو، سوس و سیسرک شود، نام غله ای است که آنرا مشتک نیز گویند، (برهان) (فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(اِ فِ)
تضرع. (متن اللغه) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (المنجد) : تسکسک الیه، تضرع. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
صف و رسته. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سُ سَ)
بدذات و پست نژاد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ سَ کَ / کِ)
سستی. (آنندراج) (منتهی الارب) ، دلاوری. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سُ سُ)
زحمتی باشد که آدمی را در غایت ضعف پیدا میشود و آن طپش دلی است که به اندک جنبشی حرکتی بهمرسد. (آنندراج) (برهان)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
هوای میان زمین و آسمان. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). جوفی که میان زمین و آسمان است. (آنندراج) ، جای پر از تیر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَکْ کا)
آهنگر، چه سک ّ حلقۀ آهن را گویند. (آنندراج) (غیاث) ، کاردگر. (دهار) (مهذب الاسماء) ، کسی که بر درم و دینار سکه زند. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَکْ کا)
ابوجعفر محمد بن خلیل مشهور بسکاک شاگرد ابومحمد هشام بن الحکم (وفاتش در حدود 199ه. ق.) و از معاصرین چند نفر از مشاهیر معتزله مثل ابوعثمان عمر بن بحر جاحظ (160- 255) و جعفر محمد بن عبدالله اسکافی (وفاتش در 240) و ابوالفضل جعفر بن حرب (وفاتش در 236) است او با این دو نفر اخیر مناظراتی نیز داشته و از رجال مشهور شیعه و از مصنفین کتب ایشان است. لقب او در غالب کتب قدیم بتحریف شکال و سکال ضبط شده ولی بلاشبهه این کلمه سکاک است به معنی کسی که کار او ساختن سکه یعنی گاوآهن باشد و مصحف شکاک است. ابوجعفر سکاک از شاگردان هشام بن الحکم است و علم کلام را از او فراگرفته و با آنکه در بعضی مسائل بااو اختلاف حاصل کرده باز در اصل امامت پیرو عقیدۀ هشام بوده است. از جمله تألیفات او کتاب المعرفه و کتاب التوحیدات است. (از خاندان نوبختی صص 81- 82)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
جمع واژۀ سک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
چاه تنگ سر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سِ سِ کَ / کِ)
فواق. هکه. صدایی که در اثر گرفتگی غذا از گلو برآید. اسکرک. اسکچه. صوتی که پیاپی از گلو برآید بی قصد و اختیار.
لغت نامه دهخدا
حشره ای است سیاه یا سرخ و پردار که در جاهای نمناک پیدا میشود حشره ایست از راسته قاب بالان که بدنی کشیده و قهوه یی دارد و بالهایش نیز همرنگ بدن میباشد. دو بال جلو این جانور ضخیم و مانند دو قاب روی بالهای نازک عقب را می پوشاند. قطعات دهنی وی از نوع جونده است. سوسک بیشتر شبها از لانه خارج شده از خرده ریز غذا ها تغذیه میکند و چون حامل نطفه میکربهای مختلف است جانوری موذی و خطرناک است سپیرک سپیرو. یا سوسک طلایی. حشره ایست از راسته قاب بالان که در حدود 25 گونه از آن شناخته شده حشره ایست سنگین و کندرو برنگ طلایی مایل به قرمز شکمش مایل به سفیدی است و در انتهای شکمش نوع آلت نوک تیزی جهت حفر زمین قرار دارد. نوزاد این حشره و همچنین حشره بالغ علفخوارند و بیشتر به مزارع چغندر و چغندر قند حمله میکنند زنبور طلایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمسک
تصویر سمسک
بد ذات و پست نژاد
فرهنگ لغت هوشیار
سکه زن ابر پناد (پناد جو)، جای پرتیر دشنه ساز، پولاد گر، پرک زن کارد و چاقو ساز فروشنده کارد و چاقو، آهنگر، کسی که سکه ضرب کند سکه زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکسک
تصویر تکسک
استخوان و تخم انگور هسته انگور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکسکه
تصویر سکسکه
صدائی که در اثر گرفتگی غذا از گلو بر آید
فرهنگ لغت هوشیار
زحمتی که انسان در غایت ضعف پیدا شود و آن تپش دل است که به اندک جنبشی و حرکتی ایجاد گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکوک
تصویر سکوک
چاه تنگ دهانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکاک
تصویر سکاک
((سَ))
کارد و چاقوساز، آهنگر، کسی که سکه ضرب کند، سکه زن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سک سک
تصویر سک سک
((سُ سُ))
یکی از بازی های کودکان، و آن نوعی قایم باشک است
فرهنگ فارسی معین
حشره ای است از راسته قاب بالان که بدنی کشیده و قهوه ای دارد و بال هایش نیز همرنگ بدنش می باشد. چند هزار نوع از آن شناخته شده و بسیاری از آن ها حامل نطفه میکروب های مختلف است. سپیرک و سپیرو نیز نامیده می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سکسکه
تصویر سکسکه
((س س کِ))
حالتی که بر اثر آن صداهایی کوتاه و متناوب از گلو برآید
فرهنگ فارسی معین
((سُ سُ))
زحمتی که انسان را در غایت ضعف پیدا شود و آن تپش دل است که به اندک جنبشی و حرکتی ایجاد گردد
فرهنگ فارسی معین
فواق، هکه
فرهنگ واژه مترادف متضاد