فاشرا، گیاهی خاردار با تارهایی شبیه تاک و میوه ای سرخ رنگ و خوشه دار به اندازۀ نخود که به گیاهان و اشیای نزدیک خود می پیچد و مصرف دارویی دارد سپیتاک، سفیدتاک، سیاه دارو، ماردارو، هزارشاخ، هزارکشان، هزارجشان، هزارافشان، ارجالون، بروانیا
فاشَرا، گیاهی خاردار با تارهایی شبیه تاک و میوه ای سرخ رنگ و خوشه دار به اندازۀ نخود که به گیاهان و اشیای نزدیک خود می پیچد و مصرف دارویی دارد سِپیتاک، سِفیدتاک، سیاه دارو، ماردارو، هِزارشاخ، هِزارکِشان، هِزارجِشان، هِزاراَفشان، اَرجالون، بَرْوانیا
بادآورد، گیاهی خودرو با ساقه های راست و خاردار و گل های بنفش که برگ آن مصرف دارویی دارد، کنگر سفید، خاراسپید، خارسپید، اقتنالوقی، شوکة البیضا
بادآوَرد، گیاهی خودرو با ساقه های راست و خاردار و گل های بنفش که برگ آن مصرف دارویی دارد، کَنگَر سِفید، خارِاِسپید، خارِسِپید، اَقتِنالوقی، شوکَة البیضا
کلیدان. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). که به کلید بگشایند. مغلاق. غلق. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلیدان شود: و آن کس که بر در تو نگردد کلیددار در تخته بند بسته شود چون کلیددان. عبید زاکانی (دیوان چ اقبال ص 34)
کلیدان. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). که به کلید بگشایند. مغلاق. غَلَق. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کِلیدان شود: و آن کس که بر در تو نگردد کلیددار در تخته بند بسته شود چون کلیددان. عبید زاکانی (دیوان چ اقبال ص 34)
دهی از دهستان پیوه ژن بخش فریمان شهرستان مشهد، دارای 146 تن سکنه و آب آن از قنات است. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی از دهستان پیوه ژن بخش فریمان شهرستان مشهد، دارای 146 تن سکنه و آب آن از قنات است. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
مرکب است از سپیت (در پهلوی) و مان از ادات اتصاف یعنی دارندۀ سپیدی و دارندۀ لکه های سپید. (مزدیسنا و... تألیف معین ص 112). نام جد نهم زرتشت است و سپتیمه و سپیتامان و سپنتمان خوانده میشود. رجوع به اسپنتمان و اسفنتمان و زردشت، و مزدیسنا و... تألیف معین شود
مرکب است از سپیت (در پهلوی) و مان از ادات اتصاف یعنی دارندۀ سپیدی و دارندۀ لکه های سپید. (مزدیسنا و... تألیف معین ص 112). نام جد نهم زرتشت است و سپتیمه و سپیتامان و سپنتمان خوانده میشود. رجوع به اسپنتمان و اسفنتمان و زردشت، و مزدیسنا و... تألیف معین شود
منسوباً، مرد که کلام پیدا گفتن نتواند. (منتهی الارب) ، و منه لبن غتمی، ای ثخین لاصوت لصبه، یعنی شیر غلیظ که ریختن آن صدائی ندارد. (منتهی الارب) ، گرم. (دزی ج 2 ص 201)
منسوباً، مرد که کلام پیدا گفتن نتواند. (منتهی الارب) ، و منه لبن غتمی، ای ثخین لاصوت لصبه، یعنی شیر غلیظ که ریختن آن صدائی ندارد. (منتهی الارب) ، گرم. (دزی ج 2 ص 201)
بوته ای است که آن را بعربی کرمه البیضا خوانند و میوۀ آن سرخ میباشد و بخوشۀ انگور میماند و بدان پوست را دباغت کنند و آن را خسرودارو گویند. (برهان) (رشیدی). رجوع به سبیدتاک شود
بوته ای است که آن را بعربی کرمه البیضا خوانند و میوۀ آن سرخ میباشد و بخوشۀ انگور میماند و بدان پوست را دباغت کنند و آن را خسرودارو گویند. (برهان) (رشیدی). رجوع به سبیدتاک شود
دارویی است که در کوهها و مرغزارها بهم میرسد و آن را بعربی شوکه البیضا خوانند. (برهان) (رشیدی). گیاهی است که آن را به عربی شوکهالبیضا خوانند. (آنندراج). اسپیدخار. بادآور. جاورد. درمنۀ سپید. ثغام. (از السامی فی الاسامی)
دارویی است که در کوهها و مرغزارها بهم میرسد و آن را بعربی شوکه البیضا خوانند. (برهان) (رشیدی). گیاهی است که آن را به عربی شوکهالبیضا خوانند. (آنندراج). اسپیدخار. بادآور. جاورد. درمنۀ سپید. ثغام. (از السامی فی الاسامی)
مرد سخی و صاحب همت. (برهان) (آنندراج). صاحب جود و سخا و بخشش و عطا. (مجموعۀ مترادفات ص 113) ، در غیاث اللغات آمده است که در شرح خاقانی بمعنی دزد و خیانت پیشه نوشته شده. (غیاث) ، آنکه بظاهر باتقوی نماید: شاهان عصر جز تو هستند ظلم پیشه اینجا سپیددستند وآنجا سیاه دفتر. خاقانی. دهر سپیددست سیه کاسه ای است صعب منگر بخوش زبانی این ترش میزبان. خاقانی. خون جگر دهم بجهان سپیددست تا ندهد او بدست سیه عشوه دیگرش. مجیر بیلقانی. سیاهست بختم ز دست سپیدش وز این پیر ازرق وطا میگریزم. خاقانی
مرد سخی و صاحب همت. (برهان) (آنندراج). صاحب جود و سخا و بخشش و عطا. (مجموعۀ مترادفات ص 113) ، در غیاث اللغات آمده است که در شرح خاقانی بمعنی دزد و خیانت پیشه نوشته شده. (غیاث) ، آنکه بظاهر باتقوی نماید: شاهان عصر جز تو هستند ظلم پیشه اینجا سپیددستند وآنجا سیاه دفتر. خاقانی. دهر سپیددست سیه کاسه ای است صعب منگر بخوش زبانی این ترش میزبان. خاقانی. خون جگر دهم بجهان سپیددست تا ندْهد او بدست سیه عشوه دیگرش. مجیر بیلقانی. سیاهست بختم ز دست سپیدش وز این پیر ازرق وطا میگریزم. خاقانی
قصبه ای است از دهستان گازۀ بخش پاپی شهرستان خرم آباد، مرکز بخش پاپی و ایستگاه راه آهن. در 108 هزارگزی جنوب خاوری شهرستان خرم آباد واقع گردیده است. موقعیت آن کوهستانی و هوای آن معتدل است. در حدود 600 تن سکنه دارد. آب آنجا از رود خانه سزار و چشمۀ چاله چنار تأمین میشود. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت، کارگری و کارمندی راه آهن، عده ای کسب میکنند، ادارۀ بخشداری بخش پاپی در این قصبه واقع است. پاسگاه ژاندارمری، دبستان و در حدود 40 باب دکان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
قصبه ای است از دهستان گازۀ بخش پاپی شهرستان خرم آباد، مرکز بخش پاپی و ایستگاه راه آهن. در 108 هزارگزی جنوب خاوری شهرستان خرم آباد واقع گردیده است. موقعیت آن کوهستانی و هوای آن معتدل است. در حدود 600 تن سکنه دارد. آب آنجا از رود خانه سزار و چشمۀ چاله چنار تأمین میشود. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت، کارگری و کارمندی راه آهن، عده ای کسب میکنند، ادارۀ بخشداری بخش پاپی در این قصبه واقع است. پاسگاه ژاندارمری، دبستان و در حدود 40 باب دکان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دیو سپید. (آنندراج). دیوی که رستم بمازندران او را کشت: و کشتن سپیددیو و شاه مازندران را. و او را بازآورد. (مجمل التواریخ و القصص ص 45). رجوع به دیو سپید شود
دیو سپید. (آنندراج). دیوی که رستم بمازندران او را کشت: و کشتن سپیددیو و شاه مازندران را. و او را بازآورد. (مجمل التواریخ و القصص ص 45). رجوع به دیو سپید شود
درختی است بسیار خوش قد و قامت و خوش برگ و از جملۀهفت بید است و میوه و ثمر ندارد و گویند میان این درخت و نخل خرما مخالفت است و در یک مکان سبز نشوند. (برهان) (آنندراج). رجوع به سپیدار و اسپیدار شود
درختی است بسیار خوش قد و قامت و خوش برگ و از جملۀهفت بید است و میوه و ثمر ندارد و گویند میان این درخت و نخل خرما مخالفت است و در یک مکان سبز نشوند. (برهان) (آنندراج). رجوع به سپیدار و اسپیدار شود
ناحیتی از نواحی نهاوند که جنگ میان ایرانیان و عرب بدانجا روی داد و میمنۀ سپاه عرب بدانجا بود. (بلاذری) : الساریه (را) مشهد آن جایگاه است به اسپیدهان وظاهر بر تل، آنجا که گورهای جمع شهیدان است. (مجمل التواریخ و القصص ص 461). و رجوع به اسبیذهان شود
ناحیتی از نواحی نهاوند که جنگ میان ایرانیان و عرب بدانجا روی داد و میمنۀ سپاه عرب بدانجا بود. (بلاذری) : الساریه (را) مشهد آن جایگاه است به اسپیدهان وظاهر بر تل، آنجا که گورهای جمع شهیدان است. (مجمل التواریخ و القصص ص 461). و رجوع به اسبیذهان شود
آنکه کار او سپید کردن جامه باشد. گازر. جامه شوی، کنایه از مردم نیکوکار و صالح و نیکومدار و جوانمرد. (برهان) (شرفنامه) (غیاث). ضد سیاه کار. (انجمن آرا) : سپیدکار و سیه کار دست و زلف تواند تو بی گناهی از این دو دو ای ستیزۀ ماه. سوزنی. ، کنایه از منافق و دوروی. (آنندراج). ریاکار و بدباطن و منافق. (مجموعۀ مترادفات ص 188). بیشرم. بیحیا. شوخ: صد راز جور چرخ کبود سپیدکار دل را چو حاسد تو سیه شد چو قار چشم. ازهری مروزی. چون کس بروزه در تو نیارد نگاه کرد از روزه چون حذر نکنی ای سپیدکار؟ فرخی. سپیدکار سیه دل سپهر سبزنمای کبودسینه و سرخ اشک و زردرویم کرد. خاقانی. در دهر سیه سپیدم افکند بخت سیه سپیدکارم. خاقانی. جهان سپیدکار گلیم سیاه در سر کشید و زمانۀ جافی رداء فیلی و چادر کحلی بر دوش افکند. (از تاج المآثر). به که ما را بقصه یار شوی وین سیه را سپیدکار شوی. نظامی (هفت پیکر ص 148). روز روشن سپیدکار بود شب تاریک پرده دار بود. نظامی. خصم سپیدکار سیه دیدۀ ترا بادا سیاه گشته به دود عذاب روی. سلمان ساوجی
آنکه کار او سپید کردن جامه باشد. گازر. جامه شوی، کنایه از مردم نیکوکار و صالح و نیکومدار و جوانمرد. (برهان) (شرفنامه) (غیاث). ضد سیاه کار. (انجمن آرا) : سپیدکار و سیه کار دست و زلف تواَند تو بی گناهی از این دو دو ای ستیزۀ ماه. سوزنی. ، کنایه از منافق و دوروی. (آنندراج). ریاکار و بدباطن و منافق. (مجموعۀ مترادفات ص 188). بیشرم. بیحیا. شوخ: صد راز جور چرخ کبود سپیدکار دل را چو حاسد تو سیه شد چو قار چشم. ازهری مروزی. چون کس بروزه در تو نیارد نگاه کرد از روزه چون حذر نکنی ای سپیدکار؟ فرخی. سپیدکار سیه دل سپهر سبزنمای کبودسینه و سرخ اشک و زردرویم کرد. خاقانی. در دهر سیه سپیدم افکند بخت سیه سپیدکارم. خاقانی. جهان سپیدکار گلیم سیاه در سر کشید و زمانۀ جافی رداء فیلی و چادر کحلی بر دوش افکند. (از تاج المآثر). به که ما را بقصه یار شوی وین سیه را سپیدکار شوی. نظامی (هفت پیکر ص 148). روز روشن سپیدکار بود شب تاریک پرده دار بود. نظامی. خصم سپیدکار سیه دیدۀ ترا بادا سیاه گشته به دود عذاب روی. سلمان ساوجی
درختی است از تیره بیدها که در نیمکره شمالی گونه های مختلفش فراوان میروید. درختی است دو پایه و گلهایش کاملا برهنه و بدون جام و کاسه و پرچمها یا مادگی فقط برکگ کوچکی در بغل دمگل خود دارند گل نر این گیاه دارای پرچمهای زیاد و گل ماده دارای دو برچه است و دانه هایش کرکهای ریزی دارد جوانه های سپیدار آلوده با ماده صمغی چسبنده است. بلندی آن بالغ بر 20 متر میشود و محیط دایره اش تا 3 متر میرسد. پشت پهنک برگ سپیدار سفید رنگ است و چون تنه اش مستیما رشد میکند از آن برای ساختن تیر و ستون چوبی استفاده میکنند حور حورازرق غرب ابودقیق
درختی است از تیره بیدها که در نیمکره شمالی گونه های مختلفش فراوان میروید. درختی است دو پایه و گلهایش کاملا برهنه و بدون جام و کاسه و پرچمها یا مادگی فقط برکگ کوچکی در بغل دمگل خود دارند گل نر این گیاه دارای پرچمهای زیاد و گل ماده دارای دو برچه است و دانه هایش کرکهای ریزی دارد جوانه های سپیدار آلوده با ماده صمغی چسبنده است. بلندی آن بالغ بر 20 متر میشود و محیط دایره اش تا 3 متر میرسد. پشت پهنک برگ سپیدار سفید رنگ است و چون تنه اش مستیما رشد میکند از آن برای ساختن تیر و ستون چوبی استفاده میکنند حور حورازرق غرب ابودقیق