بادآوَرد، گیاهی خودرو با ساقه های راست و خاردار و گل های بنفش که برگ آن مصرف دارویی دارد، کَنگَر سِفید، خارِاِسپید، خارِسِپید، اَقتِنالوقی، شوکَة البیضا
فاشَرا، گیاهی خاردار با تارهایی شبیه تاک و میوه ای سرخ رنگ و خوشه دار به اندازۀ نخود که به گیاهان و اشیای نزدیک خود می پیچد و مصرف دارویی دارد سِپیتاک، سِفیدتاک، سیاه دارو، ماردارو، هِزارشاخ، هِزارکِشان، هِزارجِشان، هِزاراَفشان، اَرجالون، بَرْوانیا
ناحیتی از نواحی نهاوند که جنگ میان ایرانیان و عرب بدانجا روی داد و میمنۀ سپاه عرب بدانجا بود. (بلاذری) : الساریه (را) مشهد آن جایگاه است به اسپیدهان وظاهر بر تل، آنجا که گورهای جمع شهیدان است. (مجمل التواریخ و القصص ص 461). و رجوع به اسبیذهان شود
سپید کردن. عمل سپید کردن. گازری: بدست تو چو شفق تیغ سرخ روی و هنوز سپیدکاری روز و سیه گلیمی شام. ظهیر فاریابی (از شرفنامه). ، سپید کردن. روشنی دادن. روشن بودن: شب چو نقش سیاه کاری بست روزگار از سپیدکاری رست. نظامی (هفت پیکر ص 239). ، منافقی. دورویی: یا باش دشمن من یا دوست باش ویحک نه دوستی نه دشمن اینت سپیدکاری. منوچهری. با همه سرزدگی و سیه رویی که از سپیدکاری خویش داشت. (مرزبان نامه). دل من از سیهی دادن تو سیر آمد دل تو سیر نگشت از سپیدکاری خویش. انوری. اگر نه رای تو بودی برویم آوردی سپیدکاری گردون هزار روز سیاه. انوری. با ما سپیدکاری از حد همی بَرَد ابر سیاه کار که شد در ضمان برف. کمال الدین اسماعیل (از بهار عجم). گشتم از غم من سیاه گلیم زردرو از سپیدکاری تو. سیدحسن غزنوی. و رجوع به سپیدکار شود، نیکبختی. (شرفنامه). صالحی