سپیدکار سپیدکار سفیدکار، کنایه از بی شرم، شوخ چشمکنایه از ریاکار، برای مِثال یا باش دشمن من یا دوست باش ویحک / نه دوستی نه دشمن اینت سپیدکاری (منوچهری - ۱۱۱ حاشیه) فرهنگ فارسی عمید
سپیدجامه سپیدجامه کسی که لباس سفید بر تن کند، سفیدپوش، برای مِثال مرد خداپرست که تقوی طلب کند / خواهی سپیدجامه و خواهی سیاه باش (لغتنامه - سپیدجامه) فرهنگ فارسی عمید
سپیدسار سپیدسار آنکه از پیری موهای سرش سفید شده، سرسپید، سفیدمو، برای مِثال واین آسیا دوان و دراو من نشسته پست / ایدون سپیدسار دراین آسیا شدم (ناصرخسرو - ۱۳۸) فرهنگ فارسی عمید