جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با سپیددست

سپیددست

سپیددست
مرد سخی و صاحب همت. (برهان) (آنندراج). صاحب جود و سخا و بخشش و عطا. (مجموعۀ مترادفات ص 113) ، در غیاث اللغات آمده است که در شرح خاقانی بمعنی دزد و خیانت پیشه نوشته شده. (غیاث) ، آنکه بظاهر باتقوی نماید:
شاهان عصر جز تو هستند ظلم پیشه
اینجا سپیددستند وآنجا سیاه دفتر.
خاقانی.
دهر سپیددست سیه کاسه ای است صعب
منگر بخوش زبانی این ترش میزبان.
خاقانی.
خون جگر دهم بجهان سپیددست
تا ندْهد او بدست سیه عشوه دیگرش.
مجیر بیلقانی.
سیاهست بختم ز دست سپیدش
وز این پیر ازرق وطا میگریزم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

سپیددست

سپیددست
کنایه از موسی علیه السلام. (برهان) (انجمن آرا). موسی دم. (شرفنامه)
لغت نامه دهخدا

سپیددشت

سپیددشت
قصبه ای است از دهستان گازۀ بخش پاپی شهرستان خرم آباد، مرکز بخش پاپی و ایستگاه راه آهن. در 108 هزارگزی جنوب خاوری شهرستان خرم آباد واقع گردیده است. موقعیت آن کوهستانی و هوای آن معتدل است. در حدود 600 تن سکنه دارد. آب آنجا از رود خانه سزار و چشمۀ چاله چنار تأمین میشود. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت، کارگری و کارمندی راه آهن، عده ای کسب میکنند، ادارۀ بخشداری بخش پاپی در این قصبه واقع است. پاسگاه ژاندارمری، دبستان و در حدود 40 باب دکان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

اسپیددشت

اسپیددشت
رجوع به اسفیددشت شود، سلسله جبال کوچکی در جهت جنوبی پرتغال و آن عبارتست از تسلسل یک رشته تپه ها مربوط به سلسلۀ مونشیک که به دماغۀ سنت ونسان منتهی میشود
لغت نامه دهخدا

سپیددیو

سپیددیو
دیو سپید. (آنندراج). دیوی که رستم بمازندران او را کشت: و کشتن سپیددیو و شاه مازندران را. و او را بازآورد. (مجمل التواریخ و القصص ص 45). رجوع به دیو سپید شود
لغت نامه دهخدا