جدول جو
جدول جو

معنی سپهرسای - جستجوی لغت در جدول جو

سپهرسای
(نَ چَ دَ / دِ)
سایندۀ سپهر. بلند مرتبه. عظیم الشأن:
شاه سپهر قدر و خداوند تیغ و تاج
تیغش سپهر پیما تاجش سپهرسای.
سوزنی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سپهرار
تصویر سپهرار
(پسرانه)
کره آتش، برساخته فرقه آذرکیوان است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سپهرداد
تصویر سپهرداد
(پسرانه)
بخشیده آسمان، داماد داریوش هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سپهراد
تصویر سپهراد
(پسرانه)
مرکب از سپه (سپاه) + راد (بخشنده، جوانمرد)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سپهرار
تصویر سپهرار
اوج آسمان، فلک نهم یا کرۀ آتش، طبقۀ بالای هوا، اثیر (دساتیر)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپرسازی
تصویر سپرسازی
شغل و عمل سپرساز، جایی که سپرهای اتومبیل را تعمیر کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپرساز
تصویر سپرساز
آنکه سپرهای اتومبیل را تعمیر می کند، کسی که سپر می سازد، سازندۀ سپر
فرهنگ فارسی عمید
(سِ پِ)
نسبت است به سپهر. رجوع به سپهر شود
لغت نامه دهخدا
آنکه سپر سازد. آنکه سپر درست کند:
هندوانند سپرساز از سیم
لیک دارندۀ تیر خزرند.
خاقانی.
ندانم سپرساز خاقانیا
که نادانی اکسیر دانستن است.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(سَ تَ)
حس و آنچه به حس معلوم میشود. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سِ پِ)
کرۀ آتش و آن بالای کرۀ هواست و کرۀ اثیر همان است. (برهان) (آنندراج). آسمان دنیا. (ناظم الاطباء). برساختۀ فرقۀ آذرکیوان. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). رجوع به فرهنگ دساتیر شود
لغت نامه دهخدا
(سِ پِ)
دهی است از دهستان کلاترزان بخش رزاب شهرستان سنندج واقع در 33 هزارگزی باختر سنندج و 9 هزارگزی جنوب شوسۀ سنندج - مریوان. هوای آن سرد است و دارای 170 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین می شود. محصول آنجا غلات، توتون، مختصر انگور و قلمستان، حبوب، لبنیات. شغل اهالی زراعت، گله داری. راه آن مالرو است. مسجد و دبستان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(سِ پِ)
از زوارۀاردستان و در اصفهان بسر میبرده، گویند اشعار بسیاری در مقولۀ گفتار و کمال فضیلت نیز داشته و سالک طریقۀ صوفیه بود. پاره ای تحقیقات در مثنویات کرده. حال شعری از او در میان نیست مگر این شعر:
ز عمر خضر فزون است عشقبازان را
اگر ز عمر شمارند روز هجران را.
(از آتشکدۀ آذر ص 182).
مجمع الخواص وی را سپهری زوارجی ثبت کرده و نویسد و گوید: بد آدمی نیست. طبعش خیلی ملایم است و این ابیات از اوست:
ندانم آنکه بدرگاه کعبه روی نهاد
بعذرخواهی آن خاک آستانه چه کرد.
جمال شاهدمعنی بغیر صورت او نیست
چو روی گل که بغیر از نقاب هیچ نباشد.
شرمندۀ دلم که طلب میکند ز من
مهر و محبتی که ز آب و گل تو نیست.
(از مجمع الخواص ص 246)
لغت نامه دهخدا
پارسا، عفیف، حصور، ورع، رجوع به پارسا شود
لغت نامه دهخدا
(سِ پِ)
بلند مرتبه:
اسبش سپهرجولان رمحش سپهرسنب
بختش سپهرمسند و تختش سپهرپای.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(سِ)
دهی جزء دهستان کیوان بخش آفرین شهرستان تبریز، دارای 158 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(سِ پِ)
داماد داریوش، والی ولایت ینیانی و سردار جنگ گرانیک که در شجاعت ممتاز بود. وی با سپاهی نیرومند بهمراهی چهل تن از خویشاوندان خود که همه مردمی جنگی بودند، به مقدونیها حمله کرد و بسیاری ازسپاهیان دشمن را مجروح و مقتول ساخت، ولی بدست مقدونیها کشته شد. نام او را ’دیودور’ سپیتربات و آریان سیپیتردات نوشته است، دومی صحیح بنظر می رسد زیرا فارسی کنونی آن سپهرداد است نه سپهرباد. رجوع به ایران باستان ص 1250، 1251، 1731، 1728، 1261، 1091 شود
لغت نامه دهخدا
(نَ دَ / دِ)
سایندۀ سپهر. سوراخ کننده سپهر:
اسپش سپهرجولان رمحش سپهرسنب
بختش سپهرمسند و تختش سپهرپای.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(نَ خُ تَ / تِ)
فرسایندۀ سپهر:
برزد شغبی سپهرفرسای
او نیز نگون فتادبر جای.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از پارسای
تصویر پارسای
پارسا
فرهنگ لغت هوشیار