جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با سپهرار

سپهرار

سپهرار
اوج آسمان، فلک نهم یا کرۀ آتش، طبقۀ بالای هوا، اثیر (دساتیر)
سپهرار
فرهنگ فارسی عمید

سپهرار

سپهرار
کرۀ آتش و آن بالای کرۀ هواست و کرۀ اثیر همان است. (برهان) (آنندراج). آسمان دنیا. (ناظم الاطباء). برساختۀ فرقۀ آذرکیوان. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). رجوع به فرهنگ دساتیر شود
لغت نامه دهخدا

سپهدار

سپهدار
سِپَهسالار، سردار و فرمانده سپاه، سالار سپاه، اِسفَهسالار، سِپاه سالار، سِپَه پَهلَوان، صاحِبُ الجَیش، گَوانجی، ژِنِرال
سپهدار
فرهنگ فارسی عمید

سپهران

سپهران
دهی است از دهستان کلاترزان بخش رزاب شهرستان سنندج واقع در 33 هزارگزی باختر سنندج و 9 هزارگزی جنوب شوسۀ سنندج - مریوان. هوای آن سرد است و دارای 170 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین می شود. محصول آنجا غلات، توتون، مختصر انگور و قلمستان، حبوب، لبنیات. شغل اهالی زراعت، گله داری. راه آن مالرو است. مسجد و دبستان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا

سپهدار

سپهدار
رئیس لشکر که امور جنگ به او مفوض باشد. (آنندراج). خداوند لشکر. سرلشکر. (شرفنامه). دارندۀ سپاه. آنکه حافظ و نگهبان سپاه باشد:
سپهدار توران ز چنگش برست
یکی بارۀ تیزتک برنشست.
فردوسی.
ببهرام گفت ای سپهدار شاه
بخور خشم و سر بازگردان ز راه.
فردوسی.
سپهدار ایرانْت خوانم بداد
کنم بر تو بر آفریننده یاد.
فردوسی.
آنکه زیباتر و درخورتر و نیکوتر از او
هیچ سالار وسپهدار نبسته ست کمر.
فرخی.
والا وجیه دین که سپهدار شرق و چین
فخر آرد از تو نائب فرزانۀ زکی.
سوزنی (دیوان چ شاه حسینی).
سپهدار اسلام منصور اتابک
که کمتر غلامش قدرخان نماید.
خاقانی.
قاع صفصف دیده و صف صف سپهداران حاج
کوس را از زیردستان زیر و دستان دیده اند.
خاقانی.
نیکو مثلی زد آن سپهدار
کَاندازۀ کار خود نگهدار.
نظامی.
از سپهدار چین خبر میجست
تا خبر داد قاصدش بدرست.
نظامی.
گفت پیغمبر سپهدار غیوب
لاشجاعه یافتی قبل الحروب.
مولوی.
سپهدار و گردنکش و پیلتن
نکوروی و دانا و شمشیرزن.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا

سپهدار

سپهدار
دهی است از دهستان قیلاب بخش اندیمشک شهرستان دزفول واقع در 38 هزارگزی شمال باختری اندیمشک و 8 هزارگزی باختر راه شوسۀ اندیمشک به خرم آباد. منطقه ای است کوهستانی و گرمسیر و 50 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه و محصول آن غلات دیمی وشغل اهالی زراعت است. صنایع دستی آنان قالی بافی است. در تابستان راه مالرو دارد. ساکنان آنجا از طایفۀعشایر لر هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا