- سپاس
- مرسی، تشکر، شکر، ممنون
معنی سپاس - جستجوی لغت در جدول جو
- سپاس
- حمد و شکر و نعمت
- سپاس
- حمد، ثنا، درود، ستایش، شکر، لطف، شفقت، منت،
برای مثال سپاس خدا کن که بر ناسپاس / نگوید ثنا مرد مردم شناس (نظامی۵ - ۸۳۱) ، هنوزت سپاس اندکی گفته اند / ز بیور هزاران یکی گفته اند(سعدی۱ - ۱۷۴) ، به این سپاس که مجلس منوّرست به دوست / گرت چو شمع جفایی رسد بسوز و بساز(حافظ - ۵۲۲)
سپاس پذیرفتن: قبول منت کردن، ممنون شدن، شکر کردن
سپاس داشتن: شکر نعمت به جا آوردن، ممنون بودن، منت داشتن
سپاس گزاردن: شکر نعمت به جا آوردن، شکر کردن
- سپاس ((س))
- ستایش، شکر
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
گدائی کننده، گدا
شفقت نمودن، لطف، شکر
شکر، حمد، لطف، شفقت، منت، برای مثال از آن پس که بد کرد بگذاشتم / بر او بر سپاسه بنگذاشتم (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۱۰۳ حاشیه)
گدا، گدایی کننده
صورتی از سپاس، حمد وثنا
سپاس، حمد، ثنا، درود، ستایش، شکر، لطف، شفقت، منت،
ناشکرحق ناشناس: (باتفاق خردمندان سگ حق شناس به که آدمی ناسپاس) (گلستان لغ)
پوست گندم یا جو، پوست آرد نشده دانه غله (گندم جو)، نوعی مرض جلدی که در طبقه شاخی اپیدرم تحت تاثیر برخی قارچها پوسته پوسته شده و میریزد. یا سپوس سر. شوره سر که عبارت از پوسته بشره سر میباشد که بر اثر فعالیت قارچهای کچلی و برخی قارچهای انگلی دیگر که از سر بشکل پوسته ها و فلسهایی جدا میکند شوره سر سبوس
فوج و لشکر، خیل
آهنی سر تیز که زمین را بدان شیار کنند آهن جفت
شش شش
رئیس شبانان، رئیس محافظان، پایور شهربانی برابر سرتیپ ارتش. توضیح این کلمه مدتی در زمان اعلیحضرت رضا شاه معمول و سپس متروک شد و اکنون بجای آن همان سرتیپ مستعمل است، خد آهنی، سپر
بیهوشگی خرد رفتگی بیهوشی و رفتگی عقل
تبریزی از درختان
سخن چینی و چغلی
قسمتی از ارتش که شامل چند لشکر باشد، نیروی نظامی ثابتی در ایران که بعد از انقلاب اسلامی تشکیل شد، لشکر، قشون، برای مثال سپاه اندک و رای و دانش فزون / به از لشکر گشن بی رهنمون (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۱۰۵)
فرمانده پاسبانان، سردستۀ نگهبانان، پایور شهربانی، برابر سرتیپ ارتش، خود آهنی، کلاه خود، سپر
گاو آهن، آهن شیار
ظروف، اسباب خانه
دستگاهی که با آن آب انگور بگیرند، چرخشت، جایی که در آنجا انگور را لگد کنند و بفشارند برای شراب ساختن
پسوند متصل به واژه به معنای سپارنده مثلاً جان سپار
ظروف، اسباب خانه
دستگاهی که با آن آب انگور بگیرند، چرخشت، جایی که در آنجا انگور را لگد کنند و بفشارند برای شراب ساختن
پسوند متصل به واژه به معنای سپارنده مثلاً جان سپار
سبوس، پوست گندم یا جو، پوست آرد نشدۀ دانۀ گندم یا جو که از الک کردن آرد به دست می آید
کسی که سیاست کند، سیاست مدار، کسی که خوب داوری کند، حیله گر
رییس پاسبانان، سر دسته نگهبانان
احترام، بزرگ داشت، شکرانه
حرس، حراست، نگاهبانی
نام کرمی است از مقوله شپش و خون مردم میخورد و چون آنرا بگیرند دست را بدبوی سازد