- سَوَاد
- سیاهی
معنی سَوَاد - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

توانایی خواندن و نوشتن، مجموعۀ آگاهی ها از چیزی، معلومات، منسوخ، رونوشت، مسوده،
پیرامون شهر و حوالی آن، سیاهی شهر از دور،
کنایه از گروهی از مردم، جماعت، مقابل بیاض، سیاهی، سرزمین، مملکت
سواد اعظم: شهر بزرگ، پایتخت
سواد داشتن: باسواد بودن، توانایی خواندن و نوشتن داشتن
پیرامون شهر و حوالی آن، سیاهی شهر از دور،
کنایه از گروهی از مردم، جماعت، مقابل بیاض، سیاهی، سرزمین، مملکت
سواد اعظم: شهر بزرگ، پایتخت
سواد داشتن: باسواد بودن، توانایی خواندن و نوشتن داشتن

شعر، سخن منظوم، برای مثال دگر نخواهم گفتن همی ثنا و غزل / که رفت یکسره بازار و قیمت سرواد (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۷۹)

سیاهی، نوشته، رونوشت، شبح، سیاهی شهر که از دور دیده شود، در فارسی به معنای خواندن و نوشتن، معلومات، آگاهی های علمی و ادبی
سواد کسی نم کشیدن: کنایه از سواد درستی نداشتن
سواد کسی نم کشیدن: کنایه از سواد درستی نداشتن
قراءةٌ وكتابةٌ
alphabétisation
alfabetizzazione
alfabetização
alfabetización
грамотність
Alphabetisierung
грамотность
geletterdheid
साक्षरता
melek huruf
alfabetyzacja
بی طرفی
فسادگری، فساد
فورانی، جوشان
بی نظمی، سرریز
ناپایداری، مرگ
آسمان
سخاوت
سرسختی، تجهیزات
فوران، شورشیان
پاسخ، پاسخ دهید
چرخش، سرگیجه
دوام، ساعات کار
بخیل، یک اسب