کسی که بر روی اسب یا مرکب دیگر قرار دارد، کسی که داخل وسیلۀ نقلیه یا آسانسور قرار دارد، سرنشین، در ورزش شطرنج هر یک از مهره ها غیر از پیاده و شاه، نصب شده، کنایه از مسلط، غالب، در امور نظامی هر یک از سربازان سواره نظام، کنایه از دلاور، پهلوان سوار شدن: بر روی اسب یا مرکب دیگر نشستن، برنشستن سوار کردن: کسی را بر مرکب نشاندن، بر نشاندن، جا دادن چیزی بر روی چیز دیگر مثل جای دادن نگین بر روی انگشتری
کسی که بر روی اسب یا مَرکب دیگر قرار دارد، کسی که داخل وسیلۀ نقلیه یا آسانسور قرار دارد، سرنشین، در ورزش شطرنج هر یک از مهره ها غیر از پیاده و شاه، نصب شده، کنایه از مسلط، غالب، در امور نظامی هر یک از سربازان سواره نظام، کنایه از دلاور، پهلوان سوار شدن: بر روی اسب یا مرکب دیگر نشستن، برنشستن سوار کردن: کسی را بر مرکب نشاندن، بر نشاندن، جا دادن چیزی بر روی چیز دیگر مثل جای دادن نگین بر روی انگشتری
بیارامیدن آب و باد. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). آرمیدن باد. ایستاده شدن باد. (آنندراج) (منتهی الارب) ، (یا فعل مجهول) بند شدن بنایی. (منتهی الارب)
بیارامیدن آب و باد. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). آرمیدن باد. ایستاده شدن باد. (آنندراج) (منتهی الارب) ، (یا فعل مجهول) بند شدن بنایی. (منتهی الارب)
پرشدن. (تاج المصادر بیهقی). پرشدن مشک و شکم. یقال: توکر الصبی، ای امتلا بطنه، پرشدن سنگدان مرغ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). اصمعی گوید: یقال: شرب حتی توکر و حتی تضلع. (اقرب الموارد). رجوع به توکیر شود
پرشدن. (تاج المصادر بیهقی). پرشدن مشک و شکم. یقال: توکر الصبی، ای امتلا بطنه، پرشدن سنگدان مرغ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). اصمعی گوید: یقال: شرب حتی توکر و حتی تضلع. (اقرب الموارد). رجوع به توکیر شود
یاره و آن زیوری است که به هندی کنگن گویند. ج، اسوره. جج، اساوره. (آنندراج) (مهذب الاسماء). ج، اسوره. دست رنجن. (شرفنامۀ). یاره. (لغت نامۀ مقامات حریری) (منتهی الارب). دست آورنجن. (ترجمان القرآن) : بر اسب سعادت سواری و داری بدست اندرون از سعادت سوارا. دقیقی. وین بدان گوید باری من از این زر کنمی ماهرویان را از گوهر خلخال و سوار. فرخی. این بفرمودش که برسازد ز زر از سوار و طوق و خلخال و کمر. مولوی
یاره و آن زیوری است که به هندی کنگن گویند. ج، اَسوِرَه. جج، اساوره. (آنندراج) (مهذب الاسماء). ج، اسوره. دست رنجن. (شرفنامۀ). یاره. (لغت نامۀ مقامات حریری) (منتهی الارب). دست آورنجن. (ترجمان القرآن) : بر اسب سعادت سواری و داری بدست اندرون از سعادت سوارا. دقیقی. وین بدان گوید باری من از این زر کنمی ماهرویان را از گوهر خلخال و سوار. فرخی. این بفرمودش که برسازد ز زر از سوار و طوق و خلخال و کمر. مولوی
از ورق های بازی که در هر دسته دو عدد وجود دارد و می توان آن را به جای هر ورق دیگر به کار برد، آن که در بین عده ای بهترین باشد، دلقک، آن که با رفتار و حرکاتش باعث خنده دیگران شود
از ورق های بازی که در هر دسته دو عدد وجود دارد و می توان آن را به جای هر ورق دیگر به کار برد، آن که در بین عده ای بهترین باشد، دلقک، آن که با رفتار و حرکاتش باعث خنده دیگران شود