مصیبت، ماتم، عزا، غم، اندوه، سوگ سو، سوی، جانب، نزد، کنار، گوشه خار خوشۀ گندم، سیخ های نازک و دراز که در خوشه جو یا گندم می روید، داسه، برای مثال اندام دشمنان تو از تیر ناوکی / مانند سوک خوشۀ جو باد آژده (شاکر - شاعران بی دیوان - ۴۹)
مصیبت، ماتم، عزا، غم، اندوه، سوگ سو، سوی، جانب، نزد، کنار، گوشه خار خوشۀ گندم، سیخ های نازک و دراز که در خوشه جو یا گندم می روید، داسه، برای مِثال اندام دشمنان تو از تیر ناوکی / مانند سوک خوشۀ جو باد آژده (شاکر - شاعران بی دیوان - ۴۹)
مصیبت، (فرهنگ اسدی)، ماتم، تعزیت، مصیبت، (اوبهی)، رجوع به سوگ شود، گوشه، زاویه، کنج، (یادداشت بخط مؤلف) : سه سوک، مثلث، چهارسوک، مربع، کوسه، (ناظم الاطباء) (فرهنگ اسدی)، آنکه ریش تنک دارد، (یادداشت بخط مؤلف)، - سوک ریش، کوسه ریش، کوسه و آن شخصی باشد که چند موی بر سر زنخ داشته باشد و معرب آن کوسج است، (برهان)، ، داسۀ غله و خسهای نوک تیز که برسر خوشۀ گندم و جو و جز آن باشد، (ناظم الاطباء)، داسۀ گندم و جو و آن خسها سرتیز که سرهای خوشۀ گندم و جو باشد، (برهان) : اندام دشمنان تو از تیر ناوکی مانند سوک و خوشۀ جو باد آژده، ؟ (از فرهنگ اسدی نخجوانی)، ، خارتیغ: ای همچو مهین مار بدآویز خشوک پرزهر چه ماری و چه ماهی همه سوک، سوزنی، ، خوشۀ غله، (ناظم الاطباء)، خوشۀ گندم و جو، (برهان)
مصیبت، (فرهنگ اسدی)، ماتم، تعزیت، مصیبت، (اوبهی)، رجوع به سوگ شود، گوشه، زاویه، کنج، (یادداشت بخط مؤلف) : سه سوک، مثلث، چهارسوک، مربع، کوسه، (ناظم الاطباء) (فرهنگ اسدی)، آنکه ریش تنک دارد، (یادداشت بخط مؤلف)، - سوک ریش، کوسه ریش، کوسه و آن شخصی باشد که چند موی بر سر زنخ داشته باشد و معرب آن کوسج است، (برهان)، ، داسۀ غله و خسهای نوک تیز که برسر خوشۀ گندم و جو و جز آن باشد، (ناظم الاطباء)، داسۀ گندم و جو و آن خسها سرتیز که سرهای خوشۀ گندم و جو باشد، (برهان) : اندام دشمنان تو از تیر ناوکی مانند سوک و خوشۀ جو باد آژده، ؟ (از فرهنگ اسدی نخجوانی)، ، خارتیغ: ای همچو مهین مار بدآویز خشوک پرزهر چه ماری و چه ماهی همه سوک، سوزنی، ، خوشۀ غله، (ناظم الاطباء)، خوشۀ گندم و جو، (برهان)
دهی است از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد، دارای 511 تن سکنه، آب آن از قنات، محصول آنجا غلات، لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی است از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد، دارای 511 تن سکنه، آب آن از قنات، محصول آنجا غلات، لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
سوک، سبک، آرام، پشکل گوسفند، در سانسکریت ترپر tarra گفته شود، نبش کنج، ابزاری که با آن نمونه ی محصول غلات را از کیسه در آورند، نام تپه ای در لفور سوادکوه، نوک و تیغه ی خیش، لبه ی تیز.، گوشه زاویه، تپه
سوک، سبک، آرام، پشکل گوسفند، در سانسکریت ترپر tarra گفته شود، نبش کنج، ابزاری که با آن نمونه ی محصول غلات را از کیسه در آورند، نام تپه ای در لفور سوادکوه، نوک و تیغه ی خیش، لبه ی تیز.، گوشه زاویه، تپه
عزادار، مصیبت زده، ماتم زده: دو رخساره پرخون و دل سوکوار دو دیده پر از نم چو ابربهار، فردوسی، دل ترسا همی داند کز او کیشش تبه گردد لباس سوکواران زآن قبل پوشد همی ترسا، فرخی، که تا شادمانه نگردد زمین نپوشد هوا جامۀ سوکوار، ناصرخسرو، گرد وداع گاه تو ای دوست روز و شب یعقوب وار مانده خروشان و سوکوار، عمعق بخارائی، پرسید ورا چو سوکواران کین دور ز اهل و بیت و یاران، نظامی، شبی بکلبۀ احزان عاشقان آیی دمی انیس دل سوکوار من باشی، حافظ، رجوع به سوگوار شود
عزادار، مصیبت زده، ماتم زده: دو رخساره پرخون و دل سوکوار دو دیده پر از نم چو ابربهار، فردوسی، دل ترسا همی داند کز او کیشش تبه گردد لباس سوکواران زآن قِبَل پوشد همی ترسا، فرخی، که تا شادمانه نگردد زمین نپوشد هوا جامۀ سوکوار، ناصرخسرو، گرد وداع گاه تو ای دوست روز و شب یعقوب وار مانده خروشان و سوکوار، عمعق بخارائی، پرسید ورا چو سوکواران کین دور ز اهل و بیت و یاران، نظامی، شبی بکلبۀ احزان عاشقان آیی دمی انیس دل سوکوار من باشی، حافظ، رجوع به سوگوار شود
عمل سوکوار، غم خواری، مصیبت زدگی، غم و اندوه: برفتند باسوکواری و درد ز درگاه کی شاه برخاست گرد، فردوسی، سوکواری کنید و بر این رزیّت جهانیان را آگاهی دهید، (ترجمه تاریخ یمینی)، رجوع به سوگواری شود
عمل سوکوار، غم خواری، مصیبت زدگی، غم و اندوه: برفتند باسوکواری و درد ز درگاه کی شاه برخاست گرد، فردوسی، سوکواری کنید و بر این رزیّت جهانیان را آگاهی دهید، (ترجمه تاریخ یمینی)، رجوع به سوگواری شود
دهی است از دهستان مال اسد بخش چقلوندی شهرستان خرم آباد، دارای 120 تن سکنه، آب آن از چشمه ها، محصول آنجا غلات، صیفی، لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری است، ساکنین از طایفۀ مال اسد هستند و در زمستان به قشلاق میروند، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی است از دهستان مال اسد بخش چقلوندی شهرستان خرم آباد، دارای 120 تن سکنه، آب آن از چشمه ها، محصول آنجا غلات، صیفی، لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری است، ساکنین از طایفۀ مال اسد هستند و در زمستان به قشلاق میروند، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
تسو: ابر شهر، دارای... و چهار طسوج (معرب از تسوک پهلوی، در فارسی تسو) یعنی محل است. ریوند یکی از آن چهار طسوج است. (یشتها ج 2 ص 330) و رجوع به تسو و تسوج و طسوج شود
تسو: ابر شهر، دارای... و چهار طسوج (معرب از تسوک پهلوی، در فارسی تسو) یعنی محل است. ریوند یکی از آن چهار طسوج است. (یشتها ج 2 ص 330) و رجوع به تسو و تسوج و طسوج شود