عزادار، مصیبت زده، ماتم زده: دو رخساره پرخون و دل سوکوار دو دیده پر از نم چو ابربهار، فردوسی، دل ترسا همی داند کز او کیشش تبه گردد لباس سوکواران زآن قبل پوشد همی ترسا، فرخی، که تا شادمانه نگردد زمین نپوشد هوا جامۀ سوکوار، ناصرخسرو، گرد وداع گاه تو ای دوست روز و شب یعقوب وار مانده خروشان و سوکوار، عمعق بخارائی، پرسید ورا چو سوکواران کین دور ز اهل و بیت و یاران، نظامی، شبی بکلبۀ احزان عاشقان آیی دمی انیس دل سوکوار من باشی، حافظ، رجوع به سوگوار شود