جدول جو
جدول جو

معنی سوهیدن - جستجوی لغت در جدول جو

سوهیدن
احساس کردن
تصویری از سوهیدن
تصویر سوهیدن
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ژوهیدن
تصویر ژوهیدن
چکیدن آب، چکه کردن آب از سقف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستهیدن
تصویر ستهیدن
ستیهیدن، لجاج کردن، گردنکشی، نافرمانی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستوهیدن
تصویر ستوهیدن
به ستوه آمدن، به تنگ آمدن، خسته و درمانده شدن، ستیزه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوزیدن
تصویر سوزیدن
سوختن، آتش گرفتن چیزی، مشتعل شدن، آسیب دیدن بدن از آتش یا آب جوش یا هر چیز سوزنده، سوزیدن، آتش زدن در چیزی و چیزی را در آتش افکندن، سوزاندن، تیره شدن پوست از آفتاب یا حرارت، تباه شدن، از بین رفتن، باختن در بازی، ترحم کردن
فرهنگ فارسی عمید
(لَ کُ لَ / لُو چَ / چِ تَ)
چکیدن آب از سقف بواسطۀ باران. (آنندراج). چکیدن و تراویدن. (ناظم الاطباء) ، عرق کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لَ گَ زَ دَ)
چکیدن آب باشد از سقف خانه بسبب باران باریدن. (برهان). چکه کردن طاق از باران
لغت نامه دهخدا
(لَ گَ فُ هَِ تَ)
ستیزه کردن. (آنندراج). ستیزه کردن و مناقشه و منازعه نمودن. بحث کردن. (ناظم الاطباء). لجاج. لجاجت. (دهار) (تاج المصادر بیهقی). معاندت. (منتهی الارب) :
در کارها بتا ستهیدن گرفته ای
گشتم ستوه از تو من از بس که بستهی.
بوشعیب.
من روزه بدین سرخ ترین آب گشایم
زآن سرخ ترین آب رهی را ده و مسته.
منوچهری.
تو نکوکار باش تا برهی
با قضاو قدر چرا ستهی.
سنایی.
در سخاوت چنانکه خواهی ده
لیکن اندر معاملت بسته.
سنایی.
رجوع به ستیهیدن شود.
، آواز بلند ساختن، بحث کردن، غریدن، سرائیدن، آزردن، لگدمال کردن و پایمال کردن صفوف را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لَ گَ فُ بُ دَ)
نفرت داشتن و بتنگ آمدن. (آنندراج). بیزار بودن:
سپهر گشتت دایه گریز از این دایه
زمانه بودت مادر ستوه از این مادر.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ دَ)
سوختن:
برق می انداخت میسوزید سنگ
ابر می غرید رخ می ریخت رنگ.
مولوی.
گفت من سوزیده ام زآن آتشی
تو مگر اندر بر خویشم کشی.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(دَ)
گریستن. ناله و زاری نمودن. (آنندراج). گریستن. نالیدن. زاریدن. زاری کردن. غمگین شدن. ناله کردن، سرفیدن و سرفه کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از جوشیدن
تصویر جوشیدن
حاصل شدن جوش به واسطه حرارت و یا تخمیر و انقلاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روبیدن
تصویر روبیدن
جاروب کردن و از گرد و غبار پاک ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روییدن
تصویر روییدن
سر زدن از زمین، سبز شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سازیدن
تصویر سازیدن
بنا کردن، پی افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سابیدن
تصویر سابیدن
در خور سابیدن ساییدنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توریدن
تصویر توریدن
پوشانیدن حقیقت بر خلاف نشان دادن امری را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواهیدن
تصویر خواهیدن
خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوشیدن
تصویر خوشیدن
خشک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوسیدن
تصویر دوسیدن
چسبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توفیدن
تصویر توفیدن
شور و غوغا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توزیدن
تصویر توزیدن
توختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوزیدن
تصویر دوزیدن
بمعنی دوختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بستهیدن
تصویر بستهیدن
ستیزه ولجالت کردن، مجادله، منازعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوشیدن
تصویر دوشیدن
فشردن دو پستان و شیر بیرون کردن، استمراء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوییدن
تصویر بوییدن
بو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوسیدن
تصویر بوسیدن
ماچ و بوسه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آگهیدن
تصویر آگهیدن
با خبر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آوریدن
تصویر آوریدن
آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستهیدن
تصویر ستهیدن
ستیزه کردن جدال کردن، آواز بلند کردن و غریدن، نافرمانی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سهیدن
تصویر سهیدن
سهستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستوهیدن
تصویر ستوهیدن
درمانده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سهیدن
تصویر سهیدن
((سَ دَ))
ترسیدن، بیم داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ستوهیدن
تصویر ستوهیدن
((سُ دَ))
خسته شدن، افسرده گشتن، پریشان شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بوشیدن
تصویر بوشیدن
ملاحظه کردن
فرهنگ واژه فارسی سره