جدول جو
جدول جو

معنی سوقم - جستجوی لغت در جدول جو

سوقم
(سَ قَ)
نوعی از درختان بزرگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، درخت سقمونیا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سوق
تصویر سوق
جای خرید و فروش کالا، بازار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوق
تصویر سوق
راندن، راندن چهارپا، کنایه از جهت دادن، راهنمایی و هدایت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سقم
تصویر سقم
مرض، بیماری، مقابل صحت، ناصحیح بودن، نادرستی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوم
تصویر سوم
آنکه یا آنچه در مرتبۀ سه واقع شده، سومین، سومین روز پس از درگذشت کسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوم
تصویر سوم
اشتغال به تجارت، معامله، بها و قیمت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوقه
تصویر سوقه
مردم فرومایه، مردم بازاری، رعیت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوام
تصویر سوام
گله و رمۀ گاو و گوسفند و اسبان و شتران در حال چریدن
فرهنگ فارسی عمید
بازاری به معنی دکاندار نیز آمده است، (غیاث اللغات) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) :
کند سوقیی سیب را خانه رس
ولی خوش نیاید بدندان کس،
نظامی،
،
اسم یونانی تین است، (تحفۀ حکیم مؤمن)، تین، انجیر، (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
رعیت، مردم فرومایه. واحد و جمع و مذکر و مؤنث در وی یکسان است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). عوام الناس. (مفاتیح) : محفل های سوقه و اوساط مردمان و موضعها می گشت. (کلیله و دمنه).
همومها لاتنقضی ساعه
عن ملک فیها و عن سوقه.
(سندبادنامه).
، مردم بازاری. (زمخشری)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
چرنده. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) ، گوی که زیر هر دو چشم اسب است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَءْ ءُ)
ترسانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آهنگ کردن به کاری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آهنگ چیزی کردن. (از اقرب الموارد) ، دور و دراز رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اطناب در آن. (از اقرب الموارد) ، کشتن. (تاج المصادر بیهقی). کشتن صید را، یاد گرفتن سخن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : انک لتتوقمنی بالکلام، ای ترکبنی و تتوثب علی. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سقم
تصویر سقم
بیماری، بیمار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوم
تصویر سوم
بها و قیمت، معامله منسوب به سه، سومین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوق
تصویر سوق
چارپا را راندن، بر ساق کسی زدن بازار، جای خرید و فروش کالا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توقم
تصویر توقم
ترسانیدن، آهنگ چیزی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوام
تصویر سوام
بها و قیمت، بها کردن متاع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوقه
تصویر سوقه
رعیت، مردم فرومایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوقی
تصویر سوقی
بازاری منسوب به سوق بازاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلقم
تصویر سلقم
شیر بیشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقم
تصویر سقم
((سُ قْ))
بیمار بودن، نادرست بودن، بیماری، مرض
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سوق
تصویر سوق
بازار، جمع اسواق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سوم
تصویر سوم
((س وُُ))
در مرتبه سه. نفر سوم، هفته سوم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سوق
تصویر سوق
((سَ))
راندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سوقه
تصویر سوقه
((قَ یا قِ))
رعیت، مردم فرومایه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سوم
تصویر سوم
ثالثا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سوم
تصویر سوم
Third
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سوم
تصویر سوم
третий
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سوم
تصویر سوم
dritt
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از سوم
تصویر سوم
третій
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از سوم
تصویر سوم
trzeci
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از سوم
تصویر سوم
第三
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از سوم
تصویر سوم
terceiro
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از سوم
تصویر سوم
terzo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از سوم
تصویر سوم
tercero
دیکشنری فارسی به اسپانیایی