بن چوبۀ تیر که در چلۀ کمان گذاشته می شود، برای مثال تا به سوفار در زمین شد غرق / پیش تیری چنآنچه درع و چه درق (نظامی۴ - ۵۷۲) نظر کن چو سوفار داری به شست / نه آنگه که پرتاب کردی ز دست (سعدی۱ - ۴۶) سوراخ به ویژه سوراخ سوزن کاسه و کوزۀ گلی، ظرف گلی که در کوره پخته شده باشد
بن چوبۀ تیر که در چلۀ کمان گذاشته می شود، برای مِثال تا به سوفار در زمین شد غرق / پیش تیری چنآنچه درع و چه درق (نظامی۴ - ۵۷۲) نظر کن چو سوفار داری به شست / نه آنگه که پرتاب کردی ز دست (سعدی۱ - ۴۶) سوراخ به ویژه سوراخ سوزن کاسه و کوزۀ گلی، ظرف گلی که در کوره پخته شده باشد
مقابل پیاده به معنی سوار: لازم باد بر من زیارت خانه خدا که میان مکه است سی بار پیاده نه سواره. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 319). چو پیش عاقلان جانت پیاده ست نداری شرم از این رفتن سواره. ناصرخسرو. بر اسب توبه سواره شوم مبارزوار بس است رحمت ایزد فراخ میدانم. سوزنی. عامی متعبد پیاده رفته (است) و عالم متهاون سوار خفته. (گلستان چ یوسفی ص 184). همت بلنددار که با همت بلند هر جا روی به توسن گردون سواره ای. صائب. چون طفل نی سواره بمیدان روزگار در چشم خود سواره ولیکن پیاده ایم. ؟ ، بیماری که زود به هلاکت انجامد. مرض حاد. مزمن. سل سواره. (یادداشت بخط مؤلف). - امثال: سواره از پیاده خبر ندارد. - یکسواره، یکه و تنها: مهر پیوسته یکسواره بود ماه باشد که به استاره بود. سنایی. شه چو تنگ آمدی ز تنگی کار یکسواره برون شدی به شکار. نظامی. - بخت سواره، خدا بختی سواره نصیب این دخترکند
مقابل پیاده به معنی سوار: لازم باد بر من زیارت خانه خدا که میان مکه است سی بار پیاده نه سواره. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 319). چو پیش عاقلان جانت پیاده ست نداری شرم از این رفتن سواره. ناصرخسرو. بر اسب توبه سواره شوم مبارزوار بس است رحمت ایزد فراخ میدانم. سوزنی. عامی متعبد پیاده رفته (است) و عالم متهاون سوار خفته. (گلستان چ یوسفی ص 184). همت بلنددار که با همت بلند هر جا روی به توسن گردون سواره ای. صائب. چون طفل نی سواره بمیدان روزگار در چشم خود سواره ولیکن پیاده ایم. ؟ ، بیماری که زود به هلاکت انجامد. مرض حاد. مزمن. سل سواره. (یادداشت بخط مؤلف). - امثال: سواره از پیاده خبر ندارد. - یکسواره، یکه و تنها: مهر پیوسته یکسواره بود ماه باشد که به استاره بود. سنایی. شه چو تنگ آمدی ز تنگی کار یکسواره برون شدی به شکار. نظامی. - بخت سواره، خدا بختی سواره نصیب این دخترکند
دهی است از دهستان چرام بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان. دارای 180 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات، پشم و لبنیات. شغل اهالی زراعت و حشم داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
دهی است از دهستان چرام بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان. دارای 180 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات، پشم و لبنیات. شغل اهالی زراعت و حشم داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
دهان تیر که چلۀ کمان را در آن بند کنند، (آنندراج)، دهانۀ تیر، (شرفنامه)، دهان تیر و آن جایی باشد از تیر چلۀ کمان را در آن بند کنند، (برهان) : بهرام تیری بمیان دو چشمش اندرزد، چنانکه تا سوفار در سرفیل شد، (ترجمه تاریخ طبری بلعمی)، هیچ تیری نزد او بر تن خصم که نه از پشت برون شدسوفار، فرخی، گر ناوکی اندازد عمداً بنشاند پیکان پسین ناوک در پیشین سوفار، منوچهری، کنون تیر گلبن عقیق و زمرد ازین کینه بر پر و سوفار دارد، ناصرخسرو، تیری است که در رفتن سوفارش به پیش است هرچند که هر تیر سپس دارد سوفار، ناصرخسرو، تیر گردون دهان گشاده بماند پیش تیغ زبانش چون سوفار، خاقانی، تا بسوفار در زمین شد غرق پیش تیری چنان چه درع و چه درق، نظامی، نظر کن چو سوفار داری بشست نه آنگه که پرتاب کردی ز دست، سعدی، خدنگ درد فراق اندرون سینۀ خلق چنان بجست که در جان نشست سوفارش، سعدی، ، ظروف گلی است و آن بحذف واو نیز آمده که سفال باشد، (آنندراج)، ظروف و اوانی باشد که از گل پخته باشد، مانند: کوزه، سبو، طغار، خم و امثال آن، (برهان) : زو برگرفت جامۀ پشمینی زو برگزیدکاسۀ سوفارش، ناصرخسرو، ، سوراخ سوزن، (آنندراج)، هر سوراخ عموماً و سوراخ سوزن خصوصاً، (برهان) : من سوزنیم شعر من اندر پی آن شعر نرزد به یکی سوزن سوفار شکسته، سوزنی، عیارپیشه جوانی زناگری درزی همی کشیدش هر روز رشته در سوفار، سوزنی
دهان تیر که چلۀ کمان را در آن بند کنند، (آنندراج)، دهانۀ تیر، (شرفنامه)، دهان تیر و آن جایی باشد از تیر چلۀ کمان را در آن بند کنند، (برهان) : بهرام تیری بمیان دو چشمش اندرزد، چنانکه تا سوفار در سرفیل شد، (ترجمه تاریخ طبری بلعمی)، هیچ تیری نزد او بر تن خصم که نه از پشت برون شدسوفار، فرخی، گر ناوکی اندازد عمداً بنشاند پیکان پسین ناوک در پیشین سوفار، منوچهری، کنون تیر گلبن عقیق و زمرد ازین کینه بر پر و سوفار دارد، ناصرخسرو، تیری است که در رفتن سوفارش به پیش است هرچند که هر تیر سپس دارد سوفار، ناصرخسرو، تیر گردون دهان گشاده بماند پیش تیغ زبانش چون سوفار، خاقانی، تا بسوفار در زمین شد غرق پیش تیری چنان چه درع و چه درق، نظامی، نظر کن چو سوفار داری بشست نه آنگه که پرتاب کردی ز دست، سعدی، خدنگ درد فراق اندرون سینۀ خلق چنان بجست که در جان نشست سوفارش، سعدی، ، ظروف گلی است و آن بحذف واو نیز آمده که سفال باشد، (آنندراج)، ظروف و اوانی باشد که از گل پخته باشد، مانند: کوزه، سبو، طغار، خم و امثال آن، (برهان) : زو برگرفت جامۀ پشمینی زو برگزیدکاسۀ سوفارش، ناصرخسرو، ، سوراخ سوزن، (آنندراج)، هر سوراخ عموماً و سوراخ سوزن خصوصاً، (برهان) : من سوزنیم شعر من اندر پی آن شعر نرزد به یکی سوزن سوفار شکسته، سوزنی، عیارپیشه جوانی زناگری درزی همی کشیدش هر روز رشته در سوفار، سوزنی
سرو کوهی، صمغی که از گونه های سرو کوهی استخراج میشود و در طب قدیم مورد استعمال بوده ضمنا از آن جهت ساختن دانه تسبیح یا گردن بند استفاده میکردند از مخلوط سندروس و روغن بزرگ روغنی به نام روغن کمان حاصل میکرده اند که از آن جهت چرب کردن کمانها استفاده میشد حجرالسندروس، تبریزی، نارون
سرو کوهی، صمغی که از گونه های سرو کوهی استخراج میشود و در طب قدیم مورد استعمال بوده ضمنا از آن جهت ساختن دانه تسبیح یا گردن بند استفاده میکردند از مخلوط سندروس و روغن بزرگ روغنی به نام روغن کمان حاصل میکرده اند که از آن جهت چرب کردن کمانها استفاده میشد حجرالسندروس، تبریزی، نارون